گنجور

صفی علیشاه » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۲۸

 

زنها صفی هزار زنهار صفی

هرگز دل هیچکس میازار صفی

تا بتوانی دلی به دست آر صفی

سررشته همین است نگه دار صفی

صفی علیشاه
 

عمان سامانی » گزیدهٔ اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱

 

آتشی دوش ز رخساره برافروخته بود

دیده گر آب نمی ریخت مرا سوخته بود

گفت «عمان » ز چه رو دم نزنی ز آتش عشق

گفتم آن کس که دلم سوخت لبم دوخته بود

عمان سامانی
 

عمان سامانی » گزیدهٔ اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲

 

تاری از طره تارت چو به تاتار افتاد

روز بر مشک فروشان خطا تار افتاد

سر پنهان ترا فاش نسازم زین رو

شایدم بار دگر با تو سر و کار افتاد

عمان سامانی
 

عمان سامانی » گزیدهٔ اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳

 

تا به کف تاری از آن طره طرار افتاد

طالع بخت مرا همچو شب تار افتاد

گرچه رخسار تو زد آتش حرمان بر دل

قسمت ما ز گلستان رخت خار افتاد

عمان سامانی
 

عمان سامانی » گزیدهٔ اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴

 

«عمان » چه نثار شعرهای تو کند

جز آن که ز جان و دل ثنای تو کند

هر گوهر معرفت که اندوخته است

خواهد که نثار خاک پای تو کند

عمان سامانی
 

عمان سامانی » گزیدهٔ اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵

 

زآن دم که ملازم رکابم کردی

معروف تمام شیخ و شابم کردی

من قطره بدم توام نمودی «عمان »

من ذره بدم تو آفتابم کردی

عمان سامانی
 

افسر کرمانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱

 

درملک تو راستی نیامد از ما

جز کجی و کاستی، نیامد از ما

هر چیز که خواستیم ما، آن کردیم

چیزی که تو خواستی نیامد از ما

افسر کرمانی
 

افسر کرمانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲

 

آنان که رباط و قلعه بنیاد کنند

نز بهر خداست هرچه آباد کنند

تعمیر سرای دل، به از خانه گل

گر مرد حقند یک دلی شاد کنند

افسر کرمانی
 

افسر کرمانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳

 

ای آنکه دم از مقام رندان بزنی

لاف از کلمات هوشمندان بزنی

مستی تو و آبگینه داری در کف

هشدار، که خویش را به سندان بزنی

افسر کرمانی
 

افسر کرمانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴

 

ای آنکه به حسن غرّه بر خویشتنی

در خیل بتان نجسته بر خویش تنی

روزی برسد تو را که از موی زنخ

ماننده عنکبوت بر خویش تنی

افسر کرمانی
 

افسر کرمانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵

 

کس چون من، اسیر محنت و سوز مباد

در دام بتی چون تو، نوآموز مباد

شامی که تو را نبینم آن شب نبود

روزی که تو را نخواهم آن روز مباد

افسر کرمانی
 

افسر کرمانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۶

 

ز آن لحظه که با رخش نظر باختمی

یک لحظه به خویشتن نپرداختمی

در آتش عشق او همی سوختمی

با سختی هجر او همی ساختمی

افسر کرمانی
 

افسر کرمانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۷

 

گویند که عشق را بکن درمانی

ز آن پیش که در علاج آن درمانی

ما چاره درد عشق دانیم ولیک

صبر است علاج عشق و آن در ما، نی

افسر کرمانی
 

افسر کرمانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۸

 

ز آن جوهر گل شمیم رخ بیجاده

کز کام به دل سفر کند بی جاده

اندک خور و اندکی مرا ده ساقی

بی قاعده نی بنوش و نه بیجا، ده

افسر کرمانی
 

افسر کرمانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۹

 

بادام دو چشم نیم مستت از من

مرجان دو لعل می پرستت از من

با چشم و لبت از تو قناعت نبود

سر تا به قدم هر آنچه هستت از من

افسر کرمانی
 

افسر کرمانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۰

 

ای بنده اگر افسر شاهی طلبی

در ملک سپیدی و سیاهی طلبی

کام تو ز هیچکس نگردد حاصل

جز آنکه ز درگه الهی طلبی

افسر کرمانی
 

افسر کرمانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۱

 

کس در سر کار عشق دلگیر نشد

از لذت عاشقی کسی سیر نشد

دیدیم بسی پیر که او گشت جوان

دیدیم بسی جوان که او پیر نشد

افسر کرمانی
 

افسر کرمانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۲

 

مجموعه دلبری است روی چو مهت

منجوقه سروری است طرف کلهت

برهمزن لشکری است تیغ ابروت

صید افکن عالمی است تیر نگهت

افسر کرمانی
 

افسر کرمانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۳

 

جمشیدوشان گدای درگاه تو اند

خسرومنشان نشسته در راه تو اند

یک طایفه همچو من بهر برزن و کوی

راضی به عتاب گاه و بیگاه تو اند

افسر کرمانی
 

افسر کرمانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۴

 

سرو آمده یا به گل ز رفتار خوشت

گلبن شده منفعل ز طرز روشت

تو تازه نهال از کدامین چمنی

وز خون کدام دل بود پرورشت

افسر کرمانی
 
 
۱
۱۱۴۵
۱۱۴۶
۱۱۴۷
۱۱۴۸
۱۱۴۹
۱۱۹۳