گنجور

صفی علیشاه » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۸۸

 

گر میری و مرتراست اقلیم وسیع

ور صاحب مکنتی و اورنگ رفیع

ارزان بتو باد هر چه داری که صفی

بی این همه در دو کون شاه است و شجیع

صفی علیشاه
 

صفی علیشاه » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۸۹

 

گر حق طلبی بحق خود شو قانع

حق همه کس ز حق رسد بی‌مانع

از حق خود ار زیاد خواهی ندهند

پیمانه بود دست و عطای صانع

صفی علیشاه
 

صفی علیشاه » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۹۰

 

باشد گرت از وجود درویش سراغ

آن نیست که نیستش ز کونین فراغ

در شهر فناست مجمع اهل فنا

زان جمع بو صفیعلی چشم و چراغ

صفی علیشاه
 

صفی علیشاه » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۹۱

 

یکرنگ بخم کن فکان زد صباغ

بر پرده خلق را بخود داد سراغ

بیرنگی خویش یعنی از این همه رنگ

بنمود چو آب از رخ لال بباغ

صفی علیشاه
 

صفی علیشاه » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۹۲

 

صوفی نشود کسی به پوشیدن صوف

بایست دلی مجرد از نقش و حروف

ترک دو جهان نکرده صوفی نشوی

بل تا هستی به وصف هستی موصوف

صفی علیشاه
 

صفی علیشاه » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۹۳

 

ای خسرو مُلک و دین شهنشاه نجف

ای رشته آفرینشت جمله به کف

جز مهر تو در جهان بسی گشت و نیافت

چیزی که صفی به او کند کسب شرف

صفی علیشاه
 

صفی علیشاه » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۹۴

 

دیدیم در این جهان بچشم تحقیق

مهر اسداللهست و آلش توفیق

بی فلک ولایتش ز طوفان هلاک

نرهی و شوی چنانکه گشتند غریق

صفی علیشاه
 

صفی علیشاه » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۹۵

 

تا بر نکنی با صطفای دل و دلق

قلاب علاقه و امید از خود و خلق

در حلقه ما مکش بخامی گردن

کز فقر خوریم طعمه بی‌منت خلق

صفی علیشاه
 

صفی علیشاه » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۹۶

 

گر سردی و نیست پای اکرامت لنگ

بر جام کسی مزن بنا کامی سنگ

مردی کرم است و مردمی ستاری

در مردی و مردمی مکن هیچ درنگ

صفی علیشاه
 

صفی علیشاه » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۹۷

 

ای هستیت از تمیز خلقان همه پاک

ذات تو منزه از عقول و ادراک

ما را تو ز خاک آفریدی و بتو

دانائی ماست چون توانائی خاک

صفی علیشاه
 

صفی علیشاه » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۹۸

 

ای آنکه منزهی تو از شبه و شریک

مملوک تو باشد آنچه هست از بد و نیک

نزدیکتری تو چونکه از من بر من

هم راه مرا ز خودبخود کن نزدیک

صفی علیشاه
 

صفی علیشاه » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۹۹

 

ای آنکه توئی بذات خود عین کمال

بر خلق رسد زخوان جود تو نوال

پوشی‌ تو معایبم چه حاجت یکسان

دانی تو حوائجم چه حاجت بسوال

صفی علیشاه
 

صفی علیشاه » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۰۰

 

گر طالب ره شدی ز مردان سبل

جو راهروی گذشته از جزو ز کل

کن مغز خرد معطر از طیب رسل

در بزم صفی که او گلابیست ز گل

صفی علیشاه
 

صفی علیشاه » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۰۱

 

ای آنکه بذات تست ذات تو دلیل

بر معرفتت عقول وافهام علیل

عرفان تو دل ز نور برهان تو یافت

عارف بتو ورنه کی شود عقل کلیل

صفی علیشاه
 

صفی علیشاه » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۰۲

 

یارب بتو عرض ناتوانی چکنم

اظهار حوائج نهانی چکنم

از حاجت مور و مار آگاه توئی

من عرض حوائج نهانی چکنم

صفی علیشاه
 

صفی علیشاه » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۰۳

 

یارب ز گناه خویش شرمنده منم

بر هر چه عقوبت است زیبنده منم

غفار توئی غنی توئی شاه توئی

بدکار منم گدا منم بنده منم

صفی علیشاه
 

صفی علیشاه » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۰۴

 

ای شیر خدا ولی حق مالک دین

نور دل عارفان مه ملک یقین

گامی که زدیم بر تو لای تو بود

در مسلک ماست حاصل فقر همین

صفی علیشاه
 

صفی علیشاه » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۰۵

 

یارب تو ببخشای بناداری من

بر بیکسی و فقیری و خواری من

هر کس بخدا امیدش از طاعت اوست

امید منست از گنهکاری من

صفی علیشاه
 

صفی علیشاه » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۰۶

 

ای شیر خدا ولی حق مالک دین

ای لنگر آسمان و مسمار زمین

دست من مبتلای درمانده بگیر

حال من بینوای بیچاره ببین

صفی علیشاه
 

صفی علیشاه » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۰۷

 

یارب تو مرا بیار من مقرون کن

حال و دل او بمهر من مفتون کن

از خاطر او غیر مرا بیرون کن

وندر دل او مهر مرا افزون کن

صفی علیشاه
 
 
۱
۱۱۴۳
۱۱۴۴
۱۱۴۵
۱۱۴۶
۱۱۴۷
۱۱۹۳