گنجور

صفی علیشاه » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴۸

 

ای آنکه بجز تو یار و همراز نبود

روزی که مرا معین و دمساز نبود

وقتی نه چنین بود که بر من هرگز

جز باب عنایتت دری باز نبود

صفی علیشاه
 

صفی علیشاه » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴۹

 

یا‌رب همه عالم به پناهی نازند

بر مال و زر و مکنت و جاهی نازند

رندان گدای تو ننازند بهیچ

نازند اگر بچون تو شاهی نازند

صفی علیشاه
 

صفی علیشاه » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵۰

 

ای آنکه دل شکسته جای تو بود

عالم همه پرتو لقای تو بود

گویند که نفی غیر اثبات حق است

نفی که کنم که او سوای تو بود

صفی علیشاه
 

صفی علیشاه » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵۱

 

زاهد که مواعظش بجز نیش نبود

صوفی که دمی بحالت خویش نبود

افسوس که مردان قلندر رفتند

گشتیم بسی اثر ز درویش نبود

صفی علیشاه
 

صفی علیشاه » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵۲

 

ای برتر از آنکه برتو ادراک رسد

یا وهم بلند و عقل چالاک رسد

ره در تو بغیر ما عرفناک نبود

عقلی که رسد به ما عرفناک رسد

صفی علیشاه
 

صفی علیشاه » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵۳

 

هر کس که رهی گزید رهبر نشود

هر حیه دری بدهر حیدر نشود

کی گام پی صفیعلی شاه نهد

تا مرد مجرد و قلندر نشود

صفی علیشاه
 

صفی علیشاه » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵۴

 

درویش اگر فنای فی‌ الله شود

ز اسرار وجود جمله آگاه شود

اما نرسد کسی باین رتبه مگر

بر وی نظری ز مرشد راه شود

صفی علیشاه
 

صفی علیشاه » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵۵

 

رفتن بخرابات حسابی دارد

رو همره آنکه فتح بابی دارد

این درس بمستی و خرابی خوانند

نه مدرسه‌ای و نه کتابی دارد

صفی علیشاه
 

صفی علیشاه » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵۶

 

میخانه ما گشاده با بی دارد

دلها همه را زنده بآبی دارد

نقصی نبود دلیل آبادی اوست

مانند صفی اگر خرابی دارد

صفی علیشاه
 

صفی علیشاه » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵۷

 

خوش آنکه حدیث کفر و ایمان نشنید

افسانه کافر و مسلمان نشیند

جز جام شراب و دست ساقی نشناخت

جز نان نگار و حرف جانان نشنید

صفی علیشاه
 

صفی علیشاه » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵۸

 

باری ز جنون و عقل ما بار نشد

این باب بحیله بر کسی باز نشد

وین نقص کمال و کفر و دین کار نشد

وین یار بشیوه با کسی یار نشد

صفی علیشاه
 

صفی علیشاه » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵۹

 

هر لحظه صفی حساب ره باید کرد

چاه است بهر قدم نگه باید کرد

رحمت پی رحمت آید از رب غفور

اما نه گنه پی گنه باید کرد

صفی علیشاه
 

صفی علیشاه » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۶۰

 

چون بود ظهور لازم ذات وجود

ظاهر شدنش هم از ره رحمت بود

امروز که شد بوصف رحمت ظاهر

نامی ز گنه نماند وین شد مشهود

صفی علیشاه
 

صفی علیشاه » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۶۱

 

حاشا که کسی شراب را فاش خورد

با مرد ژاژخای فحاش خورد

می آنکه بکج طبعی و پرخاش خورد

آدم نبود سگی بود لاش خورد

صفی علیشاه
 

صفی علیشاه » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۶۲

 

عاقل می پخته را به خامی نخورد

مقسوم خواص پیش عامی نخورد

می خوردن فاش و بد بود شرب یهود

این لقمه کسی باین حرامی نخورد

صفی علیشاه
 

صفی علیشاه » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۶۳

 

امید مراست ز آفرینده خود

کو عفو کند جرائم بنده خود

زیننده او عطاست و ز بنده خطا

هر کس کند آنچه هست زیبنده خود

صفی علیشاه
 

صفی علیشاه » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۶۴

 

گویند گناه چونکه پیوسته شود

بر حق در بازگشت ما بسته شود

روزی صد اگر توبه بشکسته شود

حق این نشود که از عطا خسته شود

صفی علیشاه
 

صفی علیشاه » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۶۵

 

ای لطف تو ار حوادث دهر ملاذ

باب کرمت رفته خلق معاذ

از حکم تو هست کار عالم بنظام

وز امر تو هست امر وحدت بنفاذ

صفی علیشاه
 

صفی علیشاه » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۶۶

 

نیکی کنی ار بخلق منت مگذار

بیننی اگر از کسی بدی سهل شمار

آور بنظر که چشم نیکی ز خدای

می‌داری و هم بذی و هم بد کردار

صفی علیشاه
 

صفی علیشاه » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۶۷

 

ای نار خدای پاک و بیمثل و نظیر

افتاده سرم زبار عصیان برزیر

جرمم تو بجمع رحمت خویش ببخش

دستم تو بدست قدرت خویش بگیر

صفی علیشاه
 
 
۱
۱۱۴۱
۱۱۴۲
۱۱۴۳
۱۱۴۴
۱۱۴۵
۱۱۹۳