گنجور

عطار » مختارنامه » باب هشدهم: در همّت بلند داشتن و در كار تمام بودن » شمارهٔ ۱

 

خواهی که دلت محرم اسرار آید

بی خود شود و لایق این کار آید

برکش ز برون دو جهان دایرهای

در دایره شو تا چه پدیدار آید

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب هشدهم: در همّت بلند داشتن و در كار تمام بودن » شمارهٔ ۲

 

هر چند که در ره دراز استادی

غبن است که از سر مجاز استادی

چون روح ترا نهایتی نیست پدید

آخر تو به یک پرده چه باز استادی

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب هشدهم: در همّت بلند داشتن و در كار تمام بودن » شمارهٔ ۳

 

نه جان تو با سرّ الاهی پرداخت

نه در طلب نامتناهی پرداخت

دردا که به نفس آنچنان مشغولی

کز نقش به نقّاش نخواهی پرداخت

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب هشدهم: در همّت بلند داشتن و در كار تمام بودن » شمارهٔ ۴

 

گر میخواهی که مرد مقبول شوی

جاوید ز شغل خلق معزول شوی

آخر چو به دوست میتوان شد مشغول

غبنی باشد به هرچه مشغول شوی

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب هشدهم: در همّت بلند داشتن و در كار تمام بودن » شمارهٔ ۵

 

در راه طلب مرد بهمت باید

یک یک جزوش نقطهٔ حکمت باید

ور روی نمایدش جمالی که مپرس

چشمش به ادب دلش به حرمت باید

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب هشدهم: در همّت بلند داشتن و در كار تمام بودن » شمارهٔ ۶

 

ای مرد رونده مرد بیچاره مباش

از خویش مرو برون وآواره مباش

در باطن خویش کن سفر چون مردان

اهل نظری تو اهل نظّاره مباش

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب هشدهم: در همّت بلند داشتن و در كار تمام بودن » شمارهٔ ۷

 

تا مرغ دل تو بال وپر نگشاید

این واقعه بر جان تو در نگشاید

از عقل عقیله جوی، بیزاری جوی

کاین عقده به عقل مختصر نگشاید

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب هشدهم: در همّت بلند داشتن و در كار تمام بودن » شمارهٔ ۸

 

تا کی دل تو گرد جهان بر پرّد

چون نیست رهش کز آسمان بر پرّد

این بیضهٔ هفت آسمان بشکن خرد

تا مرغ دلت ازین میان بر پرّد

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب هشدهم: در همّت بلند داشتن و در كار تمام بودن » شمارهٔ ۹

 

تا چند نه آرام ونه بشتافتنت

نه سر بنهادن ونه سر تافتنت

نی دارد سود موی بشکافتنت

نه سوز طلب، نه درد نایافتنت

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب هشدهم: در همّت بلند داشتن و در كار تمام بودن » شمارهٔ ۱۰

 

از غیب گرت هست نشان آوردن

از عیب نشاید به زبان آوردن

کان چیز که ازدست بشد گر خواهی

دشوار به دست میتوان آوردن

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب هشدهم: در همّت بلند داشتن و در كار تمام بودن » شمارهٔ ۱۱

 

گر مرد رهی راه نهان باید رفت

صد بادیه را به یک زمان باید رفت

گر میخواهی که راهت انجام دهد

منزل همه در درون جان باید رفت

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب هشدهم: در همّت بلند داشتن و در كار تمام بودن » شمارهٔ ۱۲

 

خواهی که به عقبی به بقایی برسی

باید که به دنیا به فنایی برسی

هر چند که راه بر سر آدمی است

میرو، تو مترس، تا به جایی برسی

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب هشدهم: در همّت بلند داشتن و در كار تمام بودن » شمارهٔ ۱۳

 

رعنائی و نازکی رها باید کرد

مردانه مخنثی قضا باید کرد

جان را سپر تیر قضا باید کرد

دل را هدف تیر بلا باید کرد

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب هشدهم: در همّت بلند داشتن و در كار تمام بودن » شمارهٔ ۱۴

 

کو راه روی که ره نوردش گویم

یا سوختهای که اهل دردش گویم

مردی که میان شغل دنیا نَفَسی

با او افتد هزار مردش گویم

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب هشدهم: در همّت بلند داشتن و در كار تمام بودن » شمارهٔ ۱۵

 

جان را که ز تن رحیل میباید کرد

بر لشکر غم سبیل میباید کرد

دل را که به پَرِّ پشّهای مردی نیست

هر لحظه شکار پیل میباید کرد

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب هشدهم: در همّت بلند داشتن و در كار تمام بودن » شمارهٔ ۱۶

 

تا چند ز نیستی و هستی ای دل

در هر دویکی مقام ورستی ای دل

در بُعد، اگر رونده خواهی بودن

به زانکه به قُرب در باستی ای دل

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب هشدهم: در همّت بلند داشتن و در كار تمام بودن » شمارهٔ ۱۷

 

جانی دگرست و جانفزایی دگرست

شهری دگرست و پادشایی دگرست

ما بستهٔ دام هر گدایی نشویم

ما را نظر دوست به جایی دگرست

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب هشدهم: در همّت بلند داشتن و در كار تمام بودن » شمارهٔ ۱۸

 

آن گنج که من در طلب آن گنجم

در دیر طلسمات از آن میرنجم

آن بحر کزو دو کون یک قطره نیافت

آن میخواهم که جمله بر خود سنجم

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب هشدهم: در همّت بلند داشتن و در كار تمام بودن » شمارهٔ ۱۹

 

مرغ دل من که بود چون شیدایی

افتاد ز عشق بر سرش سودایی

هر لحظه به صد هزار عالم بپرید

اما یک دم فرو نیامد جایی

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب هشدهم: در همّت بلند داشتن و در كار تمام بودن » شمارهٔ ۲۰

 

نه جان رهِ جان فزای خود یابد باز

نه دل درِ دلگشای خود یابد باز

مرغِ دل شوریدهٔ من آرامی

وقتی گیرد که جای خود یابد باز

عطار
 
 
۱
۲
۳
sunny dark_mode