گنجور

کمال‌الدین اسماعیل » قصاید » شمارهٔ ۲۹ - و له ذوالرّدفین من الماضی الی المستقبل فی مدحه

 

سپیده دم که نسیم بهار می آمد

نگاه کردم و دیدم که یار می آمد

چو برگ گل که بیاد صبا درآویزد

بباد پای روان بر سوار می آمد

بپای اسب وی اندر فقای گرد رهش

[...]

کمال‌الدین اسماعیل
 

کمال‌الدین اسماعیل » قصاید » شمارهٔ ۱۲۵ - وله ایضا یمدحه و یهنّیه بالزّفاف

 

چو خیل زنگ بیار استند صفّ جدال

سپاه روم هزیمت گرفت هم در حال

فلک کلاه زر اندود برگرفت از سر

جهان بسفت درافکند عنبرین سربال

نگاه کردم و دیدم عروس گردون را

[...]

کمال‌الدین اسماعیل
 
 
sunny dark_mode