اهلی شیرازی » دیوان اشعار » قصاید مصنوع » قصیدهٔ اول بنام امیر علیشیر » بخش ۳
یکی که وی نهدش زهر فی المثل در دست
بگو بنوش که در کام اوست نوش گوار
شراب در دهن دوستانش نوشین طعم
شکر ببخت بد دشمنانش نیش خمار
اهلی شیرازی » دیوان اشعار » قصاید مصنوع » قصیدهٔ اول بنام امیر علیشیر » بخش ۳
یگانه آ سخنت را چو پیک باد آرد
دلی که مرده بود زنده سازد آن گفتار
رسانده یی تو بدان پایه سخن کامروز
جهان گرفته قیامت زصیت استشهار
بجز تو کیست که آرد بنظم بیگه و گه
[...]
اهلی شیرازی » دیوان اشعار » قصاید مصنوع » قصیدهٔ اول بنام امیر علیشیر » بخش ۳
اگر چه دل بتوا برار را قرین خواند
ولی کمند بدین حسن اعتقاد بر آر
دل تو ره بحق از عرش و انجمش بیش است
بعالمی که کمند از گمان درو اخیار
اهلی شیرازی » دیوان اشعار » قصاید مصنوع » قصیدهٔ اول بنام امیر علیشیر » بخش ۳
وکیل رزق تویی ای بزرگوار از لطف
نسیم خلق تو این مژده داد در اقطار
خیال فتنه و غمزش گرفته است گلاب
به شیشه کرده ز پاست گلاب از آن عطار
اهلی شیرازی » دیوان اشعار » قصاید مصنوع » قصیدهٔ اول بنام امیر علیشیر » بخش ۳
و رای طبع تو در از سخن که میبارد
تو طوطیی بسخن گفتن و شکر منقار
از آنجهت که نبودت زروی معنی مثل
نبود عقلش ازین دعوی تو استکبار
هنر بعهد تو دلجوترست و زیباتر
[...]
اهلی شیرازی » دیوان اشعار » قصاید مصنوع » قصیدهٔ اول بنام امیر علیشیر » بخش ۳
دل کریم توام در دل افکند این ظن
که بارد از کرمت بر سرم در شهوار
شود امید مرا هم دل تو حاجت بخش
که پاشیم گهر القصه بر سر و دینار
مبین درین که رهی بر ستوده خود راز انک
[...]
اهلی شیرازی » دیوان اشعار » قصاید مصنوع » قصیدهٔ اول بنام امیر علیشیر » بخش ۳
نه من که طی نکند کس محیط خط ثبات
که بر سپهر کشد کلک تو همی ادوار
دلیل ثابته و رهنمای سایره است
دلت که دایره چرخ ازو بود دوار
اهلی شیرازی » دیوان اشعار » قصاید مصنوع » قصیدهٔ اول بنام امیر علیشیر » بخش ۳
یقین ز قدر فلک شد که بنده درگاه
تر از بهر سرافرازی است لیل و نهار
اهلی شیرازی » دیوان اشعار » قصاید مصنوع » قصیدهٔ اول بنام امیر علیشیر » بخش ۳
اگر خط تو دیده به سر من نهاده ام چه عجب
زمانه بر خط تو سر نهد باستفخار
دو دیده روشن از آن بر در تو ساید چرخ
که کرده سجده ظاهر ترا اولوالابصار
اهلی شیرازی » دیوان اشعار » قصاید مصنوع » قصیدهٔ اول بنام امیر علیشیر » بخش ۳
سواد کلک تو هندوستانش در دستست
چنین که ریزد از اینگونه قطره ها بقطار
ترا ز لطف خداوندی آمد این حشمت
که برده است از آن بحر درفشان ذخار
قیاس خلق چه نامد ید ترا چشمه
[...]
اهلی شیرازی » دیوان اشعار » قصاید مصنوع » قصیدهٔ اول بنام امیر علیشیر » بخش ۳
درون دشمن جاهت که بر قرار مباد
نیافت هیچ دل از سوز حسرتش جز نار
رفیق خصم تو نبود بجز دل بریان
بهر چه دیده گریان او کند تیمار
اهلی شیرازی » دیوان اشعار » قصاید مصنوع » قصیدهٔ اول بنام امیر علیشیر » بخش ۳
تو خضر راهروانی بدانش و تحقیق
تو شیلی و تو جنید از دلایل اطوار
شک و یقین نبرد راه در کمالاتت
که در مقام عنایت نمودی استقرار
اهلی شیرازی » دیوان اشعار » قصاید مصنوع » قصیدهٔ اول بنام امیر علیشیر » بخش ۳
یقین ربوده کلک تو صورت ما نیست
که سوزد از حسدش چون خطت کند اظهار
از آنکه زلف تو خال و خطیست رنگینش
بسوخت صد دل سنگین و نسخ کرد اغیار
اهلی شیرازی » دیوان اشعار » قصاید مصنوع » قصیدهٔ اول بنام امیر علیشیر » بخش ۳
جهان کیش برکت گرد مملکت گردد
بسعی اگر حرکت ناید از تو چون پرگار
ولایت از حرکات قلم کنی معمور
از آن زحق برکت میرسد به استکثار
اهلی شیرازی » دیوان اشعار » قصاید مصنوع » قصیدهٔ اول بنام امیر علیشیر » بخش ۳
در آنچه نیست بنفشه چو خط مکتوبت
چه شک که نیست چو مهر پیمبری طومار
تو فارغی و نظر چهره سوسنیش سفید
از آن بشارت و امید کاورد اخبار
اهلی شیرازی » دیوان اشعار » قصاید مصنوع » قصیدهٔ اول بنام امیر علیشیر » بخش ۸ - دایره مرکب مدور
مفکن زره منشین ز پا بنما علم
بشکن عدو بستان جهان بگشا قدم
اهلی شیرازی » دیوان اشعار » قصاید مصنوع » قصیدهٔ اول بنام امیر علیشیر » بخش ۸ - دایره مرکب مدور
در سروری مقبلی در کاملی رهبری
در خسروی عادلی در حاکمی داوری
اهلی شیرازی » دیوان اشعار » قصاید مصنوع » قصیدهٔ اول بنام امیر علیشیر » بخش ۸ - دایره مرکب مدور
خمیر مایه گرفته آفتاب از کرمت
که میبرد همه خشک و تر از وی این اذخار
لوای فتح تو شد چون سحاب در خدمات
که می برد برکاتش شمال در اقطار
اهلی شیرازی » دیوان اشعار » قصاید مصنوع » قصیدهٔ اول بنام امیر علیشیر » بخش ۸ - دایره مرکب مدور
قرار جوست صبا سوی توسن تو زجرم
بوادی این به غبار افکن آن نشان در غار
تو رای نشو و نمایی زدی بخاری، از آن
شدست چون گل خندان عبیر پاشان خار
اهلی شیرازی » دیوان اشعار » قصاید مصنوع » قصیدهٔ اول بنام امیر علیشیر » بخش ۸ - دایره مرکب مدور
ادب نما نبود چون سگ تو خود را خواند
که هست او ملک و ما کم از سگ بازار
اگر چه از ره نسبت نه ایم همچو سگت
غبار راه وییم و غلام و خدمتکار