فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۲۸
با نخل خوشی همیشه پیوند بزن
می با دل شاد و جان خرسند بزن
گر بر تو زمانه یک دمی سخت گرفت
دندان بجگر گذار و لبخند بزن
فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۲۹
ای دوست به دیوار کسی مشت مزن
دشمن چو شوی به شیر انگشت مزن
تا دست دهد حرف حساب خود را
با مردم روزگار بی پشت مزن
فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۳۰
ای دل شکن آتش به دل تنگ مزن
بر شیشه ارباب وفا سنگ مزن
ای دوست بپشت گرمی دشمن خویش
بیهوده بروی دوستان چنگ مزن
فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۳۱
یاری که کج و دوروست، شمشیرش کن
گر راست نشد نشانه تیرش کن
ور دشمن یک رنگ تو چون شیر بود
با رشته دوستی به زنجیرش کن
فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۳۲
گر تکیه کنی بر دم شمشیر مکن
بی دغدغه بازی به دم شیر مکن
خواهی که شود طالع بیدارت یار
خوابی که ندیده ای تو تعبیر مکن
فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۳۳
طوفان می نسیان از این نوش مکن
فحش عرب و حرف عجم گوش مکن
خواهی چو صلاح حال مستقبل را
ایام گذشته را فراموش مکن
فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۳۴
هرگز دل کس را به عبث تنگ مکن
تا صلح شود بجنگ آهنگ مکن
هر چند که نیست زندگی غیر از جنگ
با مرگ بساز و با کسی جنگ مکن
فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۳۵
ای توده عمل با همم عالیه کن
بگذشته گذشت صحبت از حالیه کن
گر علت ورشکستگی میخواهی
چشمی به قرار بانک با مالیه کن
فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۳۶
ای ملت آرین وفاداری کن
در خدمت نوع خود فداکاری کن
اکنون که به بحر ناز و نعمت غرقی
قحطی زدگان روس را یاری کن
فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۳۷ - به مستوفیالممالک در هنگام تشکیل دولت
ای دوست کلاه خویش را قاضی کن
در آتیه کار بهتر از ماضی کن
فرصت مده از دست و به هر قیمت هست
افکار عموم را ز خود راضی کن
فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۳۸
از آز بپرهیز و امیری می کن
با گرسنگی سخن ز سیری می کن
در جامعه گر تو سرفرازی خواهی
از پای فتاده دستگیری می کن
فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۳۹
یک عمر در این محیط گردیدم من
وین بوالهوسان را همه سنجیدم من
فهمیدنم این بود که از این مردم
در هیچ زمان هیچ نفهمیدم من
فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۴۰
آثار محن از در و دیوار ببین
فریاد ز کاردار و بیکار ببین
هر دسته ای از مردم این کشور را
سرگشته اضطراب افکار ببین
فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۴۱
ای دیده دو چشم فتنه را خیره ببین
بر مملکت انقلاب را چیره ببین
در آتیه رنگ افق ایران را
چو روی خطاکنندگان تیره ببین
فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۴۲
ای دیده دو چشم فتنه را خیره ببین
بر صلح و صفا ستیزه را چیره ببین
رنگ افق سیاست ایران را
از ابر سیاه قیرگون تیره ببین
فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۴۳
در مرز عجم ذلت ایرانی بین
در ملک عرب محو مسلمانی بین
دایم سر سروران اسلامی را
پامال تجاوز بریتانی بین
فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۴۴
بی دوست شب فراق غم خوردن به
غم خوردن و دندان به دل افشردن به
گر زندگی این است که دل دارد و من
صد بار ز زندگی بود مردن به
فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۴۵
با دشمن اگر پاره کنی سلسله به
وز دوست به پیش دوست سازی گله به
گر خارجه خوب باشد و داخله بد
از خارجه خوب بد داخله به
فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۴۶
احزاب جهان راه نجاتند همه
در جامعه باعث حیاتند همه
در کشور ما چو جنگ صنفی نبود
این است که بی عزم و ثباتند همه
فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۴۷
سردسته حزب هر چه هستند همه
سر تا سر بقدم خویش پرستند همه
افرادی اگر در آن میان یافت شود
از ساده دلی آلت دستند همه