فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴۵ - صندوق آرا
صندوقچهای که جای آرا شده است
هم روح گداز و هم دل آرا شده است
دیو و دد و دام و وحش و طیر است در آن
این جعبه مگر جنگل مولا شده است
فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴۶ - عدلیه
منصور که در عدلیه قادر شده است
دیر آمده زود از مصادر شده است
هشتاد و یک ابلاغ خلاف قانون
از جانب آن جسور صادر شده است
فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴۷ - عدلیه
تا بخت من و تو خوابتر از همه است
چشم تو و من پرآبتر از همه است
هرچند ادارات خرابند ولیک
عدلیه ما خرابتر از همه است
فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴۸
در ملک جهان زوال مال همه است
هنگام خوشی منال مال همه است
پامال غنی بود تهی دست چرا
گر نعمت و جاه و مال، مال همه است
فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴۹
دنیا چو یکی خانه و جای همه است
وین خانه غم سراسرای همه است
این است که عیش و نوش این خانه تمام
از بهر یکی نیست برای همه است
فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵۰
تشکیل جهان ز روی بی انصافی است
چون دستخوش تجمل اشرافی است
یک دسته خودخواه اگر بگذارند
از بهر بشر ثروت دنیا کافی است
فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵۱
عالم همه عابدند و معبود یکی است
دنیا همه ساجدند و مسجود یکی است
با دیده انصاف چو نیکو نگری
روحانی و ما را همه مقصود یکی است
فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵۲
دنیا که مقر حکمفرمائی توست
سعی و عملش اصل خودآرائی تست
در پیش مدیر این تجارتخانه
سهم تو بقدر فهم و دانائی تست
فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵۳
تا پایه معرفت نهادیم ز دست
یک سر به ره جهل فتادیم ز دست
چون کودک خرد بهر جوز و خرما
در و گهر ابلهانه دادیم ز دست
فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵۴ - صندوق آرا
این جعبه که آرا همه در دامن اوست
چون دور سپهر بیوفایی فن اوست
از بس که به این و آن دهد وعده وصل
خون دو هزار کشته در گردن اوست
فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵۵ - صندوق آرا
آن جعبه که رأی خلق گنجینه اوست
بیمهری روزگار از کینه اوست
فرمان سعادت و شقاوت دارد
این راز نهفته ای که در سینه اوست
فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵۶ - صندوق آرا
ای جعبه که سرنوشت ما در ید توست
مقصود عموم تابع مقصد توست
امروز که بیطرف شوی با بد و خوب
فرداست که خوب و بد ز خوب و بد توست
فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵۷
ای توده که جهل در سرشت من و توست
هشدار که گاه زرع و کشت من و توست
تا شب پی حق خویش از پا منشین
برخیز که روز سرنوشت من و توست
فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵۸
یا دوست دشمنند یا دشمن دوست
از دست رها مکن چو من دامن دوست
پرهیز نما ز دوستانی که ز جهل
گر خوار شوی چو خار در گلشن دوست
فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵۹
آن عهد که بسته شد میان من و دوست
بشکسته شد از فتنه اهریمن و دوست
دانستم از اول که در این کار آخر
انگشت نما شوم بر دشمن و دوست
فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۶۰
چون مرکز ثقل ما به جز مجلس نیست
آنذکس که به مجلس نبود خاضع کیست
بر ملت اگر وکیل تحمیل شود
پس فایده حکومت ملی چیست
فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۶۱
این فقر و فنا برای ما مایل کیست
وز خواری ما بهر غنی حاصل چیست
گر عقده آز اغنیا آسان شد
دانی که علاج فقرا مشکل نیست
فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۶۲
این زمزمه های شوم را قائل کیست
واین نغمه ناپسند را حاصل چیست
در گفتن حرف حق اثر هست اما
گوینده چو با اراده باطل نیست
فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۶۳
ای کاهن خودپرست، معبود تو کیست
وی خائن شوم پست، مقصود تو کیست
با ناز ایاز جلوه منما کاین مرد
هر چند که احمد است محمود تو نیست
فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۶۴ - کابینهٔ سردار سپه
با مشت و لگد معنی امنیت چیست؟
با نفی بلد ناجی امنیت کیست؟
با زور مرا مگو که امنیت هست
با ناله ز من شنو که امنیت نیست!