مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۷۰۶
ای باد سحر تو از سر نیکوئی
شاید که حکایتم به آن مه گوئی
نی نی غلطم گرت بدوره بودی
پس گرد جهان دگر کرا میجوئی
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۷۰۷
ای باده تو باشی که همه داد کنی
صد بنده به یک صبوح آزاد کنی
چشمم به تو روشنست همچون خورشید
هم در تو گریزم که توام شاد کنی
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۷۰۸
ای باطل اگر ز حق نَگْریزی چکنی
وی زهر به جز تلخی و تیزی چکنی
عشق آب حیات آمد و منکر چون خر
ای خر تو در آب درنمیزی چکنی
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۷۰۹
ای باغ خدا که پر بت و پر حوری
از چشم خلایق اینچنین چون دوری
ای دل نچشیدهای می منصوری
گر منکر آن باغ شوی معذوری
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۷۱۰
ای بانگ رباب از کجا میآئی
پرآتش و پر فتنه و پر غوغائی
جاسوس دلی و پیک آن صحرائی
اسرار دلست هرچه میفرمائی
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۷۱۱
ای پر ز جفا چند از این طراری
پنهان چه کنی آنچه به باطن داری
گر سر ز خط وفای من برداری
واقف نیم از ضمیر دل پنداری
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۷۱۲
ای بر سر ره نشسته ره میطلبی
در خرمن مه فتاده مه میطلبی
در چاه زنخدان چنین یوسف حسن
خود دلو توئی یوسف و چه میطلبی
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۷۱۳
ای بنده اگر تو خواجه بشناختیی
دل را ز غرور نفس پرداختیی
گر معرفتش ترا مسلم بودی
یک لحظه به غیر او نپرداختیی
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۷۱۴
ای پیر اگر تو روی با حق داری
یا همچو صلاح دست مطلق داری
اینک رسن دراز و اینک سر دار
بسم الله اگر سر انا الحق داری
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۷۱۵
ای ترک چرا به زلف چون هندوئی
رومی رخ و زنگی خط و پر چین موئی
نتوان دل خود را به خطا گم کردن
ترسم که تو ترکی و به ترکی گوئی
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۷۱۶
ای چون علم بلند در صحرائی
وی چون شکر شگرف در حلوائی
زان میترسم که بدرگ و بدرائی
در مغز تو افکند دگر سودائی
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۷۱۷
ای چون علم سپید در صحرائی
ای رحمت در رسیده از بالائی
من در هوس تو میپزم حلوائی
حلوا بنگر به صورت سودائی
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۷۱۸
ای خواجه چرا بیپر و بالم کردی
بر بوی ثواب در وبالم کردی
از توبرهٔ تو جو ندزدیدم من
از بهر چه جرم در جوالم کردی
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۷۱۹
ای خواجه ز هر خیال پر باد شوی
وز هیچ ترش گردی و دلشاد شودی
دیدم که در آتشی و بگذاشتمت
تا پخته و تا زیرک و استاد شوی
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۷۲۰
ای خواجه گنه مکن که بدنام شوی
گر خاص توی گنه کنی عام شوی
بر رهگذرت دام نهاده است ابلیس
بدکار مباش زانکه در دام شوی
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۷۲۱
ای داده مرا به خواب در بیداری
آسان شده در دلم همه دشواری
از ظلمت جهل و کفر رستم باری
چون دانستم که عالمالاسراری
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۷۲۲
ای داده مرا چو عشق خود بیداری
وین شمع میان این جهان تاری
من چنگم و تو زخمه فرو نگذاری
وانگه گوئی بس است تا کی زاری
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۷۲۳
ای دام هزار فتنه و طراری
یارب تو چه فتنهها که در سر داری
ای آب حیات اگر جهان سنگ شود
والله که چون آسیاش در چرخ آری
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۷۲۴
ای در دل من نشسته بگشاده دری
جز تو دگری نجویم و کو دگری
با هرکه ز دل داد زدم دفعی گفت
تو دفع مده که نیست از تو گذری
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۷۲۵
ای در دل هر کسی ز مهرت تابی
وی از تو تضرعی بهر محرابی
جاوید شبی باید و خوش مهتابی
تا با تو غمی بگویم از هر بابی