گنجور

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۶۰۶

 

ای خواب مرا بسته و مدفون کرده

شب را و مرا بی‌خود و مجنون کرده

جان را به فسون گرم از تن برده

دل را بستم ز خانه بیرون کرده

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۶۰۷

 

ای در طلب گره‌گشائی مرده

در وصل بزاده وز جدائی مرده

ای در لب بحر تشنه در خواب شده

و اندر سر گنج از گدائی مرده

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۶۰۸

 

ای دوست مرا دمدمه بسیار مده

کاین دمدمه می‌خورد ز من هر که و مه

جان و سر تو که دم کنم پیش تو زه

کز دمدمهٔ گرم کنم آب کره

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۶۰۹

 

ای روز الست ملک و دولت رانده

وی بنده ترا چو قل هو الله خوانده

چون روشنی روز در آی از در من

بین گردن من بسوی در کژ مانده

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۶۱۰

 

ای سرو ز قامت تو قد دزدیده

گل پیش رخ تو پیرهن بدریده

بردار یکی آینه از بهر خدای

تا همچو خودی شنیده‌ای یا دیده

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۶۱۱

 

ای کوران را به لطف ره بین کرده

وی گبران را پیشرو دین کرده

درویشان را به ملک خسرو کرده

وی خسرو را بردهٔ شیرین کرده

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۶۱۲

 

ای میر ملیحان و مهان شیی الله

وی راحت و آرامش جان شیی الله

ای آنکه بهر صبح به پیش رخ تو

میگوید خورشید جهان شیی الله

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۶۱۳

 

باز آمد یار با دلی چون خاره

وز خارهٔ او این دل من صد پاره

در مجلس من بودم و عشقش چون چنگ

اندر زد چنگ در من بیچاره

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۶۱۴

 

بازیچهٔ قدرت خدائیم همه

او راست توانگری گدائیم همه

بر یکدگر این زیادتی جستن چیست

آخر ز در یکی سرائیم همه

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۶۱۵

 

بفروخت مرا یار به یک دسته تره

باشد که مرا واخرد آن یار سره

نیکو مثلی زده است صاحب شجره

ارزان بفروشد آنکه ارزان بخره

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۶۱۶

 

بیگانه شوی ز صحبت بیگانه

بشنو سخن راست از این دیوانه

صد خانه پر از شهد کنی چون زنبور

گر زانکه جدا کنی ز اینان خانه

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۶۱۷

 

بیگاه شد و دل نرهید از ناله

روزی نتوان گفت غم صد ساله

ای جان جهان غصهٔ بیگاه شدن

آنکس داند که گم شدش گوساله

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۶۱۸

 

تا روی ترا بدیدم ای بت ناآگاه

سرگشته شدم ز عشق گم کردم راه

روزی شنوی کز غم عشقت ایماه

گویند بشد فلان که انالله

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۶۱۹

 

تو آبی و ما جمله گیاییم همه

تو شاهی و ما جمله گداییم همه

گوینده توی و ما صداییم همه

جوینده توی چرا نیاییم همه

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۶۲۰

 

تو توبه مکن که من شکستم توبه

هرگز ناید ز جان مستم توبه

صدبار و هزاربار بستم توبه

خون میگرید ز دست دستم توبه

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۶۲۱

 

جانیست غذای او غم و اندیشه

جانی دگر است همچو شیر بیشه

اندیشه چو تیشه است گزافه مندیش

هان تا نزنی تو پای خود را تیشه

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۶۲۲

 

دانی شب چیست بشنو ای فرزانه

خلوت کن عاشقان ز هر بیگانه

خاصه امشب که با مهم همخانه

من مستم و مه عاشق و شب دیوانه

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۶۲۳

 

در راه یگانگی چه طاعت چه گناه

در کوی خرابات چه درویش چه شاه

رخسار قلندری، چه روشن، چه سیاه

بر کنگره عرش، چه خورشید چه ماه

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۶۲۴

 

در بندگیت حلقه بگوشم ای شاه

در چاکریت به جان بکوشم ای شاه

در خدمت تو چو سایه من پیش روم

تو شیری و من سیاه گوشم ای شاه

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۶۲۵

 

در عشق خلاصهٔ جنون از من خواه

جان رفته و عقل سرنگون از من خواه

صد واقعهٔ روز فزون از من خواه

صد بادیه پر آتش و خون از من خواه

مولانا
 
 
۱
۱۷۹۱
۱۷۹۲
۱۷۹۳
۱۷۹۴
۱۷۹۵
۶۴۶۲