گنجور

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۵۰۳

 

گفتم مکن ایروت حسن خوت حسن

من دزد نیم مبند دستم بر سن

گفتا که کجائی تو هنوز ای همه فن

حقا که چنان شوی که کبرت ستسن

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۵۰۴

 

گلباغ نهانست و درختان پنهان

صد سال نماید او و او خود یکسان

بحریست محیط و بی‌حد و بی‌پایان

صد موج ز موج او درون صد جان

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۵۰۵

 

ما زیبائیم خویش را زیبا کن

خو با ما کن ز دیگران خو واکن

ور میخواهی که کان گوهر باشی

دل را بگشای و سینه را دریا کن

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۵۰۶

 

ما کاهگلان عشق و پهلو به زمین

کرده است زمین را کرمش مرکب و زین

تا میبرد این خفتگکانرا در خواب

اصحاف الکهف تا سوی علیین

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۵۰۷

 

ما مرد سنانیم نه از بهر سه نان

ما دست زنانیم نه از دست زنان

در صید بدانیم نه در صید بدان

از بند جهانیم نه در بند جهان

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۵۰۸

 

مجموع جهان عاشق یک پارهٔ من

چاره‌گر و چاره‌ساز بیچارهٔ من

خورشید و فلک غلام سیارهٔ من

نظاره‌گر دو کون نظارهٔ من

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۵۰۹

 

معشوق من از همه نهانست بدان

بیرون ز کمان هر گمانست بدان

در سینهٔ من چو مه عیانست بدان

آمیخته با تنم چو جانست بدان

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۵۱۰

 

من بندهٔ مستی که بود دست زنان

دورم ز کسی که او بود مست زنان

باری من خسته دل چنینم نه چنان

آلوده مبا بنان عشاق بنان

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۵۱۱

 

من بیرخ تو باده ندانم خوردن

بی‌دست تو من مهره ندانم بردن

از دور مرا رقص همی فرمائی

بی‌پردهٔ تو رقص ندانم کردن

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۵۱۲

 

من بینم آنرا که نمی‌بینم من

وز قند لبش نبات می‌چینم من

هر چند چو سین میان یاسینم من

یاسین نهلد دمی که بنشینم من

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۵۱۳

 

من کاغذهای مصر و بغداد ای جان

کردم پر ز آه و فریاد ای جان

یکساعت عشق صد جهان بیش ارزد

صد جان به فدای عاشقی باد ای جان

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۵۱۴

 

من عاشق عشق و عشق هم عاشق من

تن عاشق جان آمد و جان عاشق تن

گه من آرم دو دست در گردن او

گه او کشدم چو دلربایان گردن

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۵۱۵

 

من کی خندم تات نبینم خندان

جان بندهٔ آن خندهٔ بیکام و دهان

افسوس که خندهٔ ترا می‌بینند

و آن خندهٔ تو ز چشم خلقان پنهان

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۵۱۶

 

مردان تو در دایرهٔ کن فیکون

دل نقطهٔ وحدتست و از عرش فزون

گر در چیند نقطهٔ دردت ز درون

حالی شوی از دایرهٔ کون برون

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۵۱۷

 

نزدیک منی مرا مبین چون دوران

تو شهد نگر به صورت زنبوران

ابلیس نه‌ای به جان آدم بنگر

اندر تن او نظر مکن چون کوران

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۵۱۸

 

هر خانه که بی‌چراغ باشد ای جان

زندان بود آن نه باغ باشد ای جان

هرکس که بطبل باز شد باز نشد

بازش تو مخوان که زاغ باشد ای جان

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۵۱۹

 

هر روز خوش است منزلی بسپردن

چون آب روان و فارغ از افسردن

دی رفت و حدیث دی چو دی هم بگذشت

امروز حدیث تازه باید کردن

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۵۲۰

 

هر روز نو برآئی ای دلبر جان

سودای نوی درافکنی در سر جان

در ده پرده بهر سحر ساغر جان

ای تو پدر جان من و مادر جان

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۵۲۱

 

هر مطرب کو نیست ز دل دفتر خوان

آن مطرب را تو مطرب دفتر خوان

گر چهرهٔ نهان کرد ز تو بیت و غزل

گر خط خوانی ز چهرهٔ ما برخوان

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۵۲۲

 

هشدار که می‌روند هر سو غولان

با دانه و دام در شکار گوران

ای شاد تنی که دامن دل گیرد

عبرت گیرد ز حالت معزولان

مولانا
 
 
۱
۱۷۸۶
۱۷۸۷
۱۷۸۸
۱۷۸۹
۱۷۹۰
۶۴۶۲