گنجور

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۳۲۳

 

مائیم که دوست خویش دشمن داریم

اما دشمن هر عاشق و هر بیداریم

با قاصد دشمنان خود یاریم

ما دامن خود همیشه در خون داریم

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۳۲۴

 

مائیم که گه نهان و گه پیدائیم

گه مؤمن و گه یهود و گه ترسائیم

تا این دل ما قالب هر دل گردد

هر روز به صورتی برون می‌آئیم

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۳۲۵

 

مردم رغم عشق دمی در من دم

تا زندهٔ جاوید شوم زان یکدم

گفتی که به وصل با تو همدم باشم

گو با که کجا شرم نداری همدم

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۳۲۶

 

مصنوع حقیم و صید صانع باشیم

جانرا ز مراد جان چه مانع باشیم

صد بره برای بندگان قربان کرد

ما چند به آب گرم قانع باشیم

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۳۲۷

 

مگریز ز من که من خریدار توام

در من بنگر که نور دیدار توام

در کار من آ که رونق کار توام

بیزار مشو ز من که بازار توام

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۳۲۸

 

من بحر تمامم و یکی قطره نیم

احول نیم و چو احولان غره نیم

گویم به زبان حال و هر یک ذره

فریاد همی کند که من ذره نیم

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۳۲۹

 

من بر سر کویت آستین گردانم

تو پنداری که من ترا میخوانم

نی نی رو رو که من ترا میدانم

خود رسم منست کاستین جنبانم

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۳۳۰

 

من بندهٔ قرآنم اگر جان دارم

من خاک در محمد مختارم

گر نقل کند جز این کس از گفتارم

بیزارم از او وز این سخن بیزارم

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۳۳۱

 

من پیر شدم پیر نه ز ایام شدم

از نازش معشوقه خودکام شدم

در هر نفسی پخته شدم خام شدم

در هر قدمی دانه شدم دام شدم

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۳۳۲

 

من چشم ترا بسته به کین می‌بینم

اکنون چه کنم که همچنین می‌بینم

بگذر تو ز خورشیدی که آن بر فلک است

خورشید نگر که در زمین می‌بینم

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۳۳۳

 

من خاک ترا به چرخ اعظم ندهم

یک ذره غمت بهر دو عالم ندهم

نقش خود را نثار عالم کردم

وز نقش تو من آب به آدم ندهم

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۳۳۴

 

من درد ترا ز دست آسان ندهم

دل بر نکنم ز دوست تا جان ندهم

از دوست به یادگار دردی دارم

کان درد به صد هزار درمان ندهم

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۳۳۵

 

من دوش فراق را جفا میگفتم

با دهر فراق پیش می‌آشفتم

خود را دیدم که با خیالت جفتم

با جفت خیال تو برفتم خفتم

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۳۳۶

 

من زخم تو را به هیچ مرهم ندهم

یک موی تو را به هر دو عالم ندهم

گفتم جان را بیار محرم ندهم

از گفتهٔ خود بیش دهم کم ندهم

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۳۳۷

 

من سر بنهم در رهت ای کان کرم

کامروز از تو ای صنم مست ترم

سوگند خورم و گر تو باور نکنی

سوگند چرا خورم چرا می نخورم

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۳۳۸

 

من سیر نیم سیر نیم سیر نیم

زیرا که به اقبال تو ادبیر نیم

خرگوش نگیرم و نخواهم آهو

جز عاشق و جز طالب آن شیر نیم

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۳۳۹

 

من سیر نیم ولی ز سیران سیرم

بر خاک درت ز آب حیوان سیرم

ایمان به تو دادم وز جان برگشتم

سیرم از این چو ملحد از آن سیرم

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۳۴۰

 

من عادت و خوی آن صنم میدانم

او آتش و من چو روغنم میدانم

از نور لطیف او است جان می‌بیند

آن دود به گرد او منم میدانم

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۳۴۱

 

من عاشق روی تو نگارم چکنم

وز چشم خوش تو شرمسارم چکنم

هر لحظه یکی شور برآرم چکنم

والله به خدا خبر ندارم چکنم

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۳۴۲

 

من عاشقی از کمال تو آموزم

بیت و غزل از جمال تو آموزم

در پردهٔ دل خیال تو رقص کند

من رقص خوش از خیال تو آموزم

مولانا
 
 
۱
۱۷۷۷
۱۷۷۸
۱۷۷۹
۱۷۸۰
۱۷۸۱
۶۴۶۲