مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۲۴۳
رویت بینم، بدر من آن را دانم
وانجا که توی، صدر من آن را دانم
وانشب که ترا بینم، ای رونق عید
در عمر شب قدر، من آن را دانم
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۲۴۴
زان دم که ترا به عشق بشناختهام
بس نرد نهان که با تو من باختهام
بخرام تو سرمست به خرگاه دلم
کز بهر تو خرگاه بپرداختهام
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۲۴۵
ز اول که حدیث عاشقی بشنودم
جان و دل و دیده در رهش فرسودم
گفتم که مگر عاشق و معشوق دواند
خود هر دو یکی بود من احول بودم
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۲۴۶
زاهد بودی ترانه گویت کردم
خاموش بدی فسانه گویت کردم
اندر عالم نه نام بودت نه نشان
ننشاندمت و نشانه گویت کردم
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۲۴۷
زنبور نیم که من به دودی بروم
یا همچو پری به بوی عودی بروم
یا پل که شکسته تا به رودی بروم
یا حرص که در عشوهٔ سودی بروم
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۲۴۸
زین پیش اگر دم از جنون میزدهام
وانگه قدم از چرا و چون میزدهام
عمری بزدم این در و چون بگشادند
دیدم ز درون در برون میزدهام
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۲۴۹
زینگونه که من به نیستی خرسندم
چندین چه دهید بهر هستی پندم
روزیکه به تیغ نیستی بکشندم
گریندهٔ من کیست بر او میخندم
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۲۵۰
ساقی امروز در خمارت بودم
تا شب به خدا در انتظارت بودم
می در ده و از دام جهانم بجهان
امشب چو به روز من شکارت بودم
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۲۵۱
ساقی چو دهد بادهٔ حمرا چکنم
چون بوسه طلب کند مهافزا چکنم
امروز که حاضر است اقبال وصال
گر گول نیم حدیث فردا چکنم
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۲۵۲
سر در خاک آستان تو نهم
دل در خم زلف دلستان تو نهم
جانم به لب آمده است لب پیش من آر
تا جان به بهانه در دهان تو نهم
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۲۵۳
شادم که ز شادی جهان آزادم
مستم که اگر مینخورم هم شادم
از حالت هیچکس ندارم بایست
این دبدبهٔ خفیه مبارکبادم
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۲۵۴
شادی کردم چو آن گهر شد جفتم
چون موج ز باد بود خود آشفتم
آشفته چو رعد سر دریا گفتم
چون ابر تهی بر لب دریا خفتم
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۲۵۵
شاعر نیم و ز شاعری نان نخورم
وز فضل نلافم و غم آن نخورم
فضل و هنرم یکی قدح میباشد
وان نیز مگر ز دست جانان نخورم
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۲۵۶
شب رفت و هنوز ما به خمار خودیم
در دولت تو همیشه سر کار خودیم
هم عاشق و هم بیدل و دلدار خودیم
هم مجلس و هم بلبل گلزار خودیم
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۲۵۷
شب گوید من انیس میخوارانم
صاحب جگر سوخته را من جانم
و آنها که ز عشقشان نصیبی نبود
هر شب ملکالموت در ایشانم
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۲۵۸
شد گلشن روی تو تماشای دلم
شد تلخی جور هات حلوای دلم
ما را ز غمت شکایتی نیست ولیک
ذوقی دارد که بشنوی وای دلم
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۲۵۹
صد نام زیاد دوست بر ننگ زدیم
صد تنگ شکر بدین دل تنگ زدیم
ای زهرهٔ ساقی دگرت لاف نماند
کز سور قرابهٔ تو بر سنگ زدیم
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۲۶۰
عالم جسم است و نور جانی مائیم
عالم شب و ماه آسمانی مائیم
چون از ظلمات آب و گل دور شویم
هم خضر و هم آب زندگانی مائیم
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۲۶۱
عشق آمد و گفت تا بر او باشم
رخسارهٔ عقل و روح را بخراشم
میامد و من همی شدم تا اکنون
این بار نیامدم که آنجا باشم
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۲۶۲
عشق از بنه بیبنست و بحریست عظیم
دریای معلق است و اسرار قدیم
جانها همه غرقهاند در بحر مقیم
یک قطره از او امید و باقی همه بیم