گنجور

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۷۴۰

 

شادی زمانه با غمم برنامد

جز از غم دوست مرهمم برنامد

گفتم که به بینمش چه دمها دهمش

چون راست بدیدمش دمم برنامد

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۷۴۱

 

شاهیست که تو هرچه بپوشی داند

بی‌کام و زبان گر بخروشی داند

هر کس هوس سخن فروشی داند

من بندهٔ آنم که خموشی داند

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۷۴۲

 

شب چون دل عاشقان پر از سودا شد

از چشم بد و نیک جهان تنها شد

با خون دلم چون سفر پنهانی

گویند اشارتی که وقت آنها شد

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۷۴۳

 

شب رفت کجا رفت همانجای که بود

تا خانه رود باز یقین هر موجود

ای شب چو روی بدان مقام موعود

از من برسان که آن فلانی چون بود

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۷۴۴

 

شب گشت که خلقان همه در خواب روند

مانندهٔ ماهی همه در آب روند

چون روز شود جانب اسباب روند

قوم دگری بسوی وهاب روند

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۷۴۵

 

شور آوردم که گاو گردون نکشد

دیوانگیی که صد چو مجنون نکشد

هم من بکشم که شور تو جان منست

جان خود را بگو کسی چون نکشد

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۷۴۶

 

شور عجبی در سر ما میگردد

دل مرغ شده است و در هوا میگردد

هر ذرهٔ ما جدا جدا میگردد

دلدار مگر در همه جا میگردد

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۷۴۷

 

شیرین سخنی در دل ما میخندد

بر خسرو شیرین سخنی می‌بندد

گه تند کند مرا و او رام شود

گه رام کند مرا و او می‌تندد

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۷۴۸

 

صافی صفت و پاک نظر باید بود

وز هرچه جز اوست بیخبر باید بود

هر لحظه اگر هزار دردت باشد

در آرزوی درد دگر باید بود

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۷۴۹

 

صبح آمد و وقت روشنائی آمد

شبخیزان را دم جدائی آمد

آن چشم چو پاسبان فروبست بخواب

وقت هوس شکر ربائی آمد

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۷۵۰

 

صبح است و صبا مشک فشان می‌گذرد

دریاب که از کوی فلان می‌گذرد

برخیز چه خسبی که جهان می‌گذرد

بوئی بستان که کاروان می‌گذرد

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۷۵۱

 

صد بار ز سر برفت عقلم و آمد

تا کی ز می شیفتگان آشامد

از کار بماندم وز بیکاری نیز

تا عاقبت کار کجا انجامد

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۷۵۲

 

صد سال بقای آن بت مهوش باد

تیر غم او دل من ترکش باد

بر خاک درش بمرد خوش خوش دل من

یارب که دعا کرد که خاکش خوش باد

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۷۵۳

 

صد مرحله زانسوی خرد خواهم شد

فارغ ز وجود نیک و بد خواهم شد

از بس خوبی که در پس پرده منم

ای بیخبران عاشق خود خواهم شد

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۷۵۴

 

طاوس نه‌ای که بر جمالت نگرند

سیمرغ نه‌ای که بیتو نام تو برند

شهباز نه‌ای که از شکار تو چرند

آخر تو چه مرغی و ترا با چه خرند

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۷۵۵

 

عارف چو گل و جز گل خندان نبود

تلخی نکند عادت قند آن نبود

مصباح زجاجه است جان عارف

پس شیشه بود زجاجه سندان نبود

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۷۵۶

 

هر دل که درو مهر تو پنهان نبود

کافر بود آن دل و مسلمان نبود

شهری که درو هیبت سلطان نبود

ویران شده گیر اگرچه ویران نبود

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۷۵۷

 

عاشق تو یقین دان که مسلمان نبود

در مذهب عشق کفر و ایمان نبود

در عشق تن و عقل و دل و جان نبود

هرکس که چنین نگشت او آن نبود

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۷۵۸

 

عاشق که بناز و ناز کی فرد بود

در مذهب عاشقی جوانمرد بود

بر دلشدگان چه ناز در خورد بود

یعقوب که یوسفی کند سرد بود

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۷۵۹

 

عاشق که تواضع ننماید چکند

شبها که بکوی تو نیاید چکند

گر بوسه زند زلف ترا تیره مشو

دیوانه که زنجیر نخاید چکند

مولانا
 
 
۱
۱۷۴۸
۱۷۴۹
۱۷۵۰
۱۷۵۱
۱۷۵۲
۶۴۶۲