گنجور

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۷۲۰

 

روزیکه وجودها تولد گیرد

روزیکه عدم جانب اعلا گیرد

تا قبضهٔ شمشیر که آلاید خون

تا آتش اقبال که بالا گیرد

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۷۲۱

 

رو نیکی کن که دهر نیکی داند

او نیکی را از نیکوان نستاند

مال از همه ماند و از تو هم خواهد ماند

آن به که بجای مال نیکی ماند

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۷۲۲

 

زان آب که چرخ از آن بسر می‌گردد

استارهٔ جانم چو قمر می‌گردد

بحریست محیط و در وی این خلق مقیم

تا کیست کز این بحر گهر میگردد

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۷۲۳

 

زان مقصد صنع تو یکی نی ببرید

از بهر لب چون شکر خود بگزید

وان نی ز تو از بسکه می لب نوشید

هم بر لب تو مست شد و بخروشید

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۷۲۴

 

ز اول که مرا عشق نگارم بربود

همسایهٔ من ز نالهٔ من نغنود

اکنون کم شد ناله عشقم بفزود

آتش چو هوا گرفت کم گردد دود

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۷۲۵

 

زلفت چو بر آن لعل شکرخای زند

در بردن جان بندگان رای زند

دست خوش خویش را کس از دست دهد؟

افتادهٔ خویش را کسی پای زند؟

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۷۲۶

 

زلف تو به حسن ذوفنون‌ها برزد

در مالش عنبر آستین‌ها برزد

مشکش گفتم از این سخن تاب آورد

در هم شد و خویشتن زمین‌ها برزد

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۷۲۷

 

زندان تو از نجات خوشتر باشد

نفرین تو از نبات خوشتر باشد

شمشیر تو از حیات خوشتر باشد

ناسور تو از نوات خوشتر باشد

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۷۲۸

 

زنهار مگو که رهروان نیز نیند

کامل صفتان بی‌نشان نیز نیند

ز اینگونه که تو محرم اسرار نه‌ای

میپنداری که دیگران نیز نیند

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۷۲۹

 

سر دل عاشقان ز مطرب شنوید

با نالهٔ او بگرد دلها بروید

در پرده چه گفت اگر بدو میگروید

یعنی که ز پرده هیچ بیرون نروید

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۷۳۰

 

سر مستان را ز محتسب ترسانند

شد محتسب مست همه میدانند

این مردم شهر ما اگر مردانند

این مستان را چرا گرو نستانند

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۷۳۱

 

سرویکه ز باغ پاکبازان باشد

هم سرکش و هم سرخوش و نازان باشد

گر سر کشد او ز سرکشان میرسدش

کاندر سر او غرور بازان باشد

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۷۳۲

 

سرهای درختان گل تر می‌چینند

و اندر دل خود کان گهر می‌بینند

چون بر سر پایند که با بی‌برگی

نومید نگردند و ز پا می‌شینند

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۷۳۳

 

سرهای درختان گل رعنا چیدند

آن یعقوبان یوسف خود را دیدند

ایام زمستان چو سیه پوشیدند

آخر ز پس نوحه‌گری خندیدند

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۷۳۴

 

سودای ترا بهانه‌ای بس باشد

مستان ترا ترانه‌ای بس باشد

در کشتن ما چه میزنی تیغ جفا

ما را سر تازیانه‌ای بس باشد

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۷۳۵

 

سوز دل عاشقان شررها دارد

درد دل بی‌دلان اثرها دارد

نشنیدستی که آه دلسوختگان

بر حضرت رحمت گذرها دارد

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۷۳۶

 

شاد آنکه جمال ماهتابش ببرد

ساقی کرم مست و خرابش ببرد

می‌آید آب دیده می‌ناید خواب

ترسد که اگر بیاید آبش ببرد

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۷۳۷

 

شاد آنکه ز دور ما یار ما بنماید

چون بچهٔ خرد آستین برخاید

چون دید مرا کنار را بگشاید

چون باز جهد مرغ دلم برباید

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۷۳۸

 

شادی همه طالبان که مطلوب رسید

داد ای همه عاشقان که محبوب رسید

آن صحت رنجهای ایوب رسید

آن یوسف صد هزار یعقوب رسید

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۷۳۹

 

شادم که غم تو در دل من گنجد

زیرا که غمت بجای روشن گنجد

آن غم که نگنجد در افلاک و زمین

اندر دل چون چشمهٔ سوزن گنجد

مولانا
 
 
۱
۱۷۴۷
۱۷۴۸
۱۷۴۹
۱۷۵۰
۱۷۵۱
۶۴۶۲