مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۶۶۰
در بندم از آن دو زلف بند اندر بند
در نالهام از لبان قند اندر قند
هر وعدهٔ دیدار تو هیچ اندر هیچ
آخر غم هجران تو چند اندر چند
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۶۶۱
در حضرت حق ستوده درویشانند
در صدر بزرگی همه بیخویشانند
خواهی که مس وجود تو زر گردد
با ایشان باش کیمیا ایشانند
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۶۶۲
در خدمتت ای جان چو بدن میافتد
زان سجده به بخت خویشتن میافتد
هر بار که اندر قدمت میافتم
جان در باطن به پای من میافتد
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۶۶۳
در دوزخم ار زلف تو در چنگ آید
از حال بهشتیان مرا ننگ آید
گوئیکه به صحرای بهشتم ببرند
صحرای بهشت بر دلم تنگ آید
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۶۶۴
در راه طلب رسیدهای میباید
دامان ز جهان کشیدهای میباید
بیچشمی خویش را دوا کنی ور نی
عالم همه او است دیدهای میباشد
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۶۶۵
در سلسلهات هر آنکه پا بست شود
گر فانی و گر نیست بود هست شود
میفرمائی که بیخود و مست مشو
ناچار هر آنکه میخورد مست شود
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۶۶۶
در سینهٔ هر که ذرهای دل باشد
بیمهر تو زندگیش مشکل باشد
با زلف چو زنجیر گره بر گرهت
دیوانه کسی بود که عاقل باشد
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۶۶۷
در صحبت حق خموش میباید بود
بیچشم و زبان و گوش میباید بود
خواهی که خلاص یابی از زنده دلی
با زندهدلان به هوش میباید بود
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۶۶۸
در عشق اگرچه خرده بینم کردند
در پیشروی اگر گزینم کردند
آمد سرما و پوستینیم نشد
گرچه همه شهر پوستینم کردند
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۶۶۹
در عشق توام نصیحت و پند چه سود
زهراب چشیدهام مرا قند چه سود
گویند مرا که بند بر پاش نهید
دیوانه دلست پای در بند چه سود
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۶۷۰
در عشق توام وفا قرین میباید
وصل تو گمانست و یقین میباید
کار من و دل خاصه در حضرت تو
بد نیست و لیکن به از این میباید
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۶۷۱
در عشق تو عقل ذوفنون میخسبد
مشتاق در آتش درون میخسبد
بیدیده و دل اگر نخسبم چه عجب
خون گشته مرا دو دیده چون میخسبد
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۶۷۲
در عشق اگر دمی قرارت باشد
اندر صف عاشقان چه کارت باشد
سر تیز چو خار باش تا یار چو گل
گه در برو گاه بر کنارت باشد
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۶۷۳
در عشق نه پستی نه بلندی باشد
نی بیهشی نه هوشمندی باشد
قرائی و شیخی و مریدی نبود
قلاشی و کمزنی و رندی باشد
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۶۷۴
در عشق هزار جان و دل بس نکند
دل خود چه بود حدیث جان کس نکند
این راه کسی رود که در هر قدمی
صد جان بدهد که روی واپس نکند
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۶۷۵
در کام دل آنچه بود نفسم همه راند
هرگز نفسی نامه شرم نه بخواند
نفس بد من مرا بدین روز نشاند
من ماندم و فضل تو دگر هیچ نماند
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۶۷۶
در گریهٔ خون مرا شکر خند تو کرد
بیبند مرا از این جهان بند تو کرد
میفرمائی که عهد و سوگند تو کو
بیعهد مرا نه عهد و سوگند تو کرد
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۶۷۷
در کوی خرابات تکبر نخرند
مردی ز سر کوی خرابات برند
آنجا چو رسی مقامری باید کرد
یا مات شوی یا ببری یا ببرند
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۶۷۸
در لشکر عشق چونکه خونریز کنند
شمشیر ز پارههای ما تیز کنند
من غرقهٔ آن سینهٔ دریا صفتم
یاران مرا بگو که پرهیز کنند
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۶۷۹
در مدرسهٔ عشق اگر قال بود
کی فرق میان قال با حال بود
در عشق نداد هیچ مفتی فتوی
در عشق زبان مفتیان لال بود