مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۵۴۰
اندیشهٔ هشیار تو هشیار کشد
زارش کشد و بزاری زار کشد
شاهان همه خصم خویش بر دار کشند
ان دولت بیدار تو بی دار کشد
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۵۴۱
انوار صلاح دین برانگیخته باد
بر دیده و جان عاشقان ریخته باد
هر جان که لطیف گشت و از لطف گذشت
با خاک صلاح دین درآمیخته باد
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۵۴۲
اول که رخم زرد و دلم پرخون بود
هم خرقه و همراه دلم مجنون بود
آن صورت و آن قاعده تا اکنون بود
کاری آمد که آن همه مادون بود
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۵۴۳
ای آنکه ز تو مشکلم آسان گردد
سرو و گل و باغ مست احسان گردد
گل سرمست و خار بد مست و خمار
جامی در ده که جمله یکسان گردد
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۵۴۴
ای آنکه نخست بر سحر چشم تو زد
وز با نمکی راه نظر چشم تو زد
آنکس که چو توتیاش عزت داری
آمد به طریق شکرم چشم توزد
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۵۴۵
ای از قدمت خاک زمین خرم و شاد
شد حامله از شادی و صد غنچه بزاد
زین غلغلهای فتاد در انجم و چرخ
در غلغله چشم ماه بر نجم فتاد
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۵۴۶
ای اطلس دعوی ترا معنی برد
فردا به قیامت این عمل خواهی برد
شرمت بادا اگر چنین خواهی زیست
ننگت بادا اگر چنان خواهی مرد
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۵۴۷
ایام وصال یار گوئی که نبود
وان دولت بیشمار گوئی که نبود
از یار به جز فراق بر جای نماند
رفت آن همه روزگار گوئی که نبود
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۵۴۸
ای اهل صفا که در جهان گردانید
از بهر بتی چرا چنین حیرانید
آنرا که شما در این جهان جویانید
در خود جوئید چون شما خود آنید
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۵۴۹
ای اهل مناجات که در محرابید
منزل دور است یک زمان بشتابید
وی اهل خرابات که در غرقابید
صد قافله بگذشت و شما در خوابید
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۵۵۰
ای دل اثر صبح گه شام که دید
یک عاشق صادق نکونام که دید
فریاد همی زنی که من سوختهام
فریاد مکن سوختهای خام که دید
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۵۵۱
ای دل اگرت رضای دلبر باید
آن باید کرد و گفت کو فرماید
گر گوید خون گری مگوی از چه سبب
ور گوید جان بده مگو کی شاید
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۵۵۲
ای دل این ره به قیل و قالت ندهند
جز بر در نیستی وصالت ندهند
وانگاه در آن هوا که مرغان ویند
تا با پر و بالی پر و بالت ندهند
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۵۵۳
ای دل سر آرزو به پای اندر بند
امید به فضل راهنمای اندر بند
چون حاجت تو کسی روا مینکند
نومید مشو دل به خدای اندر بند
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۵۵۴
ای دوست مگو تو بندهای یا آزاد
بنده که خرد برای زشتی و فساد
ای دست برآورده ترا دست که داد
بگزار مراد خویش کاوراست مراد
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۵۵۵
ای روز برآ که ذرهها رقص کنند
آن کس که از او چرخ و هوا رقص کنند
جانها ز خوشی بیسر و پا رقص کنند
در گوش تو گویم که کجا رقص کنند
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۵۵۶
ای سر روان باد خزانت مرساد
ای چشم جهان چشم بدانت مرساد
ای آنکه تو جان آسمانی و زمین
جز رحمت و جز راحت جانت مرساد
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۵۵۷
ای عشق ترا پری و انسان دانند
معروف تر از مهر سلیمان دانند
در کالبد جهان ترا جان دانند
با تو چنان زیم که مرغان دانند
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۵۵۸
ای عشق تُوَم انّ عذابی لشدید
ای عاشق تو به زخم تیغ تو شهید
شب آمد و جمله خلق را خواب ببرد
کو خواب من ای جان مگرش گرگ درید
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۵۵۹
ای عشق که جانها اثرِ جان تُوَند
ای عشق که نمکها ز نمکدان تُوَند
ای عشق که زرها همه از کان تُوَند
پوشیده کسی و جمله عریان تُوَند