گنجور

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۴۶۰

 

آبی که از این دیده چو خون می‌ریزد

خونیست بیا ببین که چون می‌ریزد

پیداست که خون من چه برداشت کند

دل می‌خورد و دیده برون می‌ریزد

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۴۶۱

 

آنان که محققان این درگاهند

نزد دل اهل دل چو برگ کاهند

اهل دل خاصگان شاهنشاهند

باقی همه هرچه هست خرج راهند

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۴۶۲

 

آن تازه تنی که در بلای تو بود

آغشته به خون کربلای تو بود

یارب که چه کار دارد و کارستان

آن بی‌کاری که از برای تو بود

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۴۶۳

 

آنجا بنشین که همنشین مردانند

تا دود کدورت ترا بنشانند

اندیشه مکن به عیب ایشان کایشان

زانبیش که اندیشه کنی میدانند

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۴۶۴

 

آنجا که بهر سخن دل ما گردد

من می‌دانم که زود رسوا گردد

چندان بکند یاد جمال خوش تو

کر هر نفسش نقش تو پیدا گردد

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۴۶۵

 

آن خوبانی که فتنهٔ بتکده‌اند

ما را به خرابات بتان ره زده‌اند

کافر دل و خونخواره این ره بده‌اند

وز مکر چنین عابد و زاهد شده‌اند

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۴۶۶

 

آن دشمن دوست روی دیدی که چه کرد

یا هیچ به غور آن رسیدی که چه کرد

گفتا همه آن کنم که رایت خواهد

دیدی که چه گفت و هم شنیدی که چه کرد

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۴۶۷

 

آن دل که به شاهد نهان درنگرد

کی جانب ملکت جهان درنگرد

بی‌زار شود ز چشم در روز اجل

کان روی رها کند به جان درنگرد

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۴۶۸

 

آندم که ز افلاک گهر ریز کند

هر ذره بسوی اصل خود خیز کند

از نخوت آن باد و زین باد هوس

هر ذره ز آفتاب پرهیز کند

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۴۶۹

 

آن ذره که جز همدم خورشید نشد

بر نقد زد و سخرهٔ امید نشد

عشقت به کدام سر درافتاد که زود

از باد تو رقصان چو سر بید نشد

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۴۷۰

 

آن راحت جان گرد دلم میگردد

گرد دل و جان خجلم میگردد

زین گل چو درخت سر برآرم خندان

کاب حیوان گرد گلم میگردد

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۴۷۱

 

آنرا که به ضاعت قناعت باشد

هرگونه که خورد و خفت و طاعت باشد

زنهار تولا مکن الا به خدای

کاین رغبت خلق نیم ساعت باشد

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۴۷۲

 

آن را که به علم و عقل افراشته‌اند

او را به حساب روزی انگاشته‌اند

وان را که سر از عقل تهی داشته‌اند

از مال به جای آن درانباشته‌اند

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۴۷۳

 

آن را که خدای ناف بر عشق برید

او داند ناله‌های عشاق شنید

هر جای که دانه دید زانجا برمید

پرید بدان سوی که مرغی نپرید

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۴۷۴

 

آنرا که ز عشق دوست بیداد رسد

از رحمت و فضل اوش امداد رسد

کوتاهی عمر بین به وصلم دریاب

تا پیش از اجل مرا به فریاد رسد

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۴۷۵

 

آن را منگر که ذوفنون آید مرد

در عهد و وفا نگر که چون آید مرد

از عهدهٔ عهد اگر برون آید مرد

از هرچه صفت کنی فزون آید مرد

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۴۷۶

 

آن رفت که بودمی من از عشق تو شاد

از عشق تو می نایدم از عشقم یاد

اسباب و علل پیش من آمد همه باد

بر بحر کجا بود ز کهگل بنیاد

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۴۷۷

 

آن روز که جان خرقهٔ قالب پوشید

دریای عنایت از کرم میجوشید

سرنای دل از بسکه می لب نوشید

هم بر لب تو مست شد و بخروشید

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۴۷۸

 

آن روز که جانم ره کیوان گیرد

اجزای تنم خاک پریشان گیرد

بر خاک بانگشت تو بنویس که خیز

تا برجهم از خاک و تنم جان گیرد

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۴۷۹

 

آن روز که چشم تو ز من برگردد

وز بهر تو کشتنم میسر گردد

در غصهٔ آنم که چه خواهم عذرت

گر چشم تو در ماتم من تر گردد

مولانا
 
 
۱
۱۷۳۴
۱۷۳۵
۱۷۳۶
۱۷۳۷
۱۷۳۸
۶۴۶۲