گنجور

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۰۰

 

ای کز تو دلم پر سمن و یاسمنست

وز دولت تو کیست که او همچو منست

برخاستن از جان و جهان مشکل نیست

مشکل ز سر کوی تو برخاستن است

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۰۱

 

ای لعل و عقیق و در و دریا و درست

فارغ از جای و پای بر جا و درست

ای خواجهٔ روح و روح‌افزا و درست

دیر آمدنت رواست دیرآ و درست

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۰۲

 

این بانگ خوش از جانب کیوان منست

این بوی خوش از گلشن و بستان منست

آن چیز که او بر دل و بر جان منست

تا بر رود او کجا رود آن منست

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۰۳

 

این چرخ غلام طبع خود رایهٔ ماست

هستی ز برای نیستی مایهٔ ماست

اندر پس پرده‌ها یکی دایهٔ ماست

ما آمده نیستیم این سایهٔ ماست

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۰۴

 

این چرخ و فلکها که حد بینش ماست

در دست تصرف خدا کم ز عصاست

هر ذره و قطره گر نهنگی گردد

آن جمله مثال ماهیی در دریاست

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۰۵

 

این جمله شرابهای بی‌جام کراست

ما مرغ گرفته‌ایم این دام کراست

از بهر نثار عاشقان هر نفسی

چندین شکر و پسته و بادام کراست

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۰۶

 

این جو که تراست هر کسی جویان نیست

هر چرخ ز آب جوی تو گردان نیست

هرکس نکشد کمان کمان ارزان نیست

رستم باید که کار نامردان نیست

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۰۷

 

این سینهٔ پرمشغله از مکتب اوست

و امروز که بیمار شدم از تب اوست

پرهیز کنم ز هرچه فرمود طبیب

جز از می و شکری که آن از لب اوست

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۰۸

 

این شکل سفالین تنم جام دلست

و اندیشهٔ پخته‌ام می خام دلست

این دانهٔ دانش همگی دام دلست

این من گفتم ولیک پیغام دلست

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۰۹

 

این عشق شهست و رایتش پیدا نیست

قرآن حقست و آیتش پیدا نیست

هر عاشق از این صیاد تیری خورده است

خون میرود و جراحتش پیدا نیست

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۱۰

 

این غمزه که می‌زنی ز نوری دگر است

و اندیشه که می‌کنی عبوری دگر است

هرچند دهن زدن ز شیرینی اوست

این دست که می‌زنی ز شوری دگر است

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۱۱

 

این فتنه که اندر دل تنگ است ز چیست

وین عشق که قد از او چو چنگست ز چیست

وین دل که در این قالب من هر شب و روز

با من ز برای او به جنگست ز چیست

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۱۲

 

این فصل بهار نیست فصلی دگر است

مخموری هر چشم ز وصلی دگر است

هرچند که جمله شاخ‌ها رقصانند

جنبیدن هر شاخ ز اصلی دگر است

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۱۳

 

این گرمابه که خانهٔ دیوانست

خلوتگه و آرامگه شیطانست

دروی پریی، پری رخی پنهانست

پس کفر یقین کمینگه ایمانست

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۱۴

 

این مستی من ز بادهٔ حمرا نیست

وین باده به جز در قدح سودا نیست

تو آمده‌ای که بادهٔ من ریزی

من آن باشم که باده‌ام پیدا نیست

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۱۵

 

این من نه منم آنکه منم گوئی کیست

گویا نه منم در دهنم گوئی کیست

من پیرهنی بیش نیم سر تا پای

آن کس که منش پیرهنم گوئی کیست

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۱۶

 

این نعره عاشقان ، ز شمع طرب است

شمع آمد و پروانه خموش ، این عجب است

اینک شمعی که برتر از روز و شب است

بشتاب تو جان ، که شمعِ دل جان طلب است

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۱۷

 

این همدم اندرون که دم میدهدت

امید رسیدن به حرم می‌دهدت

تو تا دم آخرین دم او میخور

کان عشوه نباشد ز کرم میدهدت

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۱۸

 

ای هر بیدار با خبرهای تو خفت

ای هرکه بخفت در بر لطف تو خفت

ای آنکه به جز تو نیست پیدا و نهفت

از بیم تو بیش از این نمیآرم گفت

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۱۹

 

ای هرچه صدف بستهٔ دریای لبت

وی هرچه گهر فتاده در پای لبت

از راهزنان رسیده جانم تا لب

گر ره ندهی وای من و وای لبت

مولانا
 
 
۱
۱۷۲۱
۱۷۲۲
۱۷۲۳
۱۷۲۴
۱۷۲۵
۶۴۶۲