گنجور

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۸۰

 

ای بی‌خبر از مغز شده غره بپوست

هشدار که در میان جان داری دوست

حس مغز تنست و مغز حست جانست

چون از تن و حس و جان گذشتی همه اوست

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۸۱

 

ای تن تو نمیری که چنان جان با تست

ای کفر طرب‌فزا، که ایمان با تست

هرچند که از زن صفتان خسته شدی

مردی به صفت همت مردان با تست

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۸۲

 

ای جان جهان جان و جهان باقی نیست

جز عشق قدیم شاهد و ساقی نیست

بر کعبهٔ نیستی طوافی دارد

عاشق چو ز کعبه است آفاقی نیست

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۸۳

 

ای جان خبرت هست که جانان تو کیست

وی دل خبرت هست که مهمان تو کیست

ای تن که بهر حیله رهی می‌جویی

او می‌کشدت ببین که جویان تو کیست

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۸۴

 

ای جان ز دل تو بر دل من راهست

وز جستن آن در دل من آگاه است

زیرا دل من چو آب صافی خوش است

آب صافی آینه‌دار ماه است

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۸۵

 

ای حسرت خوبان جهان روی خوشت

وی قبلهٔ زاهدان دو ابروی خوشت

از جمله صفات خویش عریان گشتم

تا غوطه خورم برهنه در جوی خوشت

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۸۶

 

ای خرمنت از سنبلهٔ آب حیات

انبار جهان پر است از تخم موات

ز انبار نخواهم که پر است از خیرات

بر خرمن خود نویسم امشب تو برات

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۸۷

 

ای خواجه ترا غم جمال و جاهست

و اندیشهٔ باغ و راغ و خرمنگاهست

ما سوختگان عالم توحیدیم

ما را سر لا اله الا الله است

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۸۸

 

ای در دل من نشسته شد وقت نشست

ای توبه شکن رسید هنگام شکست

آن بادهٔ گلرنگ چنین رنگی بست

وقت است که چون گل برود دست بدست

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۸۹

 

ای دل تا ریش و خسته میدارندت

دیوانه و پای بسته میدارندت

مانندهٔ دانه‌ای که مغزی داری

پیوسته از آن شکسته میدارندت

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۹۰

 

ای دل تو و درد او که درمان اینست

غم میخور و دم مزن که فرمان اینست

گر پای بر آرزو نهادی یکچند

کشتی سگ نفس را و قربان اینست

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۹۱

 

ای دوست مکن که روزها را فرداست

نیکی و بدی چو روز روشن پیداست

در مذهب عاشقی خیانت نه رواست

من راست روم تو کژ روی ناید راست

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۹۲

 

ای ذکر تو مانع تماشای تو دوست

برق رخ تو نقاب سیمای تو دوست

با یاد لبت از لب تو محرومم

ای یاد لبت حجاب لبهای تو دوست

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۹۳

 

ای ساقی اگر سعادتی هست تراست

جانی و دلی و جان و دل مست تراست

اندر سر ما عشق تو پا می‌کوبد

دستی می‌زن که تا ابد دست تراست

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۹۴

 

ای ساقی جان مطرب ما را چه شده است

چون می‌نزند رهی ره او که زده است

او میداند که عشق را نیک و بد است

نیک و بد عشق را ز مطرب مدد است

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۹۵

 

ای شب چه شبی که روزها چاکر تست

تو دریائی و جان جان اخگر تست

اندر دل من شعله زنانست امشب

آن آتش و آن فتنه که اندر سر تست

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۹۶

 

ای شب ز می تو مر مرا مستی نیست

بیخوابی من گزاف و سردستی نیست

خوابم چو ملک بر آسمان پریده‌ست

زیرا جسدم بسی درین پستی نیست

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۹۷

 

ای طالب اگر ترا سر این راهست

واندر سر تو هوای این درگاهست

مفتاح فتوح اهل حق دانی چیست

خوش گفتن لا اله الا الله است

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۹۸

 

ای عقل برو که عاقلی اینجا نیست

گر موی شوی موی ترا گنجانیست

روز آمد و روز هر چراغی که فروخت

در شعلهٔ آفتاب جز رسوا نیست

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۹۹

 

ای فکر تو بر بسته نه پایت باز است

آخر حرکت نیز که دیدی راز است

اندر حرکت قبض یقین بسط شود

آب چه و آب جو بدین ممتاز است

مولانا
 
 
۱
۱۷۲۰
۱۷۲۱
۱۷۲۲
۱۷۲۳
۱۷۲۴
۶۴۶۲