گنجور

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۴۰

 

آن قاضی ما چو دیگران قاضی نیست

میلش بسوی اطلس مقراضی نیست

شد قاضی ما عاشق از روز ازل

با غیر قضای عشق او راضی نیست

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۴۱

 

آنکس که امید یاری غم داده است

هان تا نخوری که او ترا دم داده است

در روز خوشی همه جهان یار تواند

یار شب غم نشان کسی کم داده است

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۴۲

 

آنکس که بروی خواب او رشک پریست

آمد سحری و بر دل من نگریست

او گریه و من گریه که تا آمد صبح

پرسید کز این هر دو عجب عاشق کیست

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۴۳

 

آنکس که ترا به چشم ظاهر دیده است

بر سبلت و ریش خویشتن خندیده است

وانکس که ترا ز خود قیاسی گیرد

آن مسکین را چه خارها در دیده است

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۴۴

 

آنکس که درون سینه را دل پنداشت

گامی دو سه رفت و جمله حاصل پنداشت

تسبیح و سجاده توبه و زهد و ورع

این جمله رهست خواجه منزل پنداشت

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۴۵

 

آنکس که ز سر عاشقی باخبر است

فاش است میان عاشقان مشتهر است

وانکس که ز ناموس نهان میدارد

پیداست که در فراق زیر و زبر است

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۴۶

 

آنکس که سرت برید غمخوار تو اوست

وان کو کلهت نهاد طرار تو اوست

وانکس که ترا بار دهد بار تو اوست

وانکس که ترا بی‌تو کند یار تو اوست

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۴۷

 

آنکو ز نهال هوست خیزانست

چون مست به هر شاخ در آویزانست

کز شاخ طرب حاملهٔ فرزند است

کو قرهٔ عین طرب‌ انگیزانست

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۴۸

 

آن نور مبین که در جبین ما هست

وان ضوء یقین که در دل آگاهست

این جملهٔ نور بلکه نور همه نور

از نور محمد رسول‌الله است

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۴۹

 

آواز تو ارمغانِ نفخ صور است

زان قوتِ هر دلی که بس رنجور است

آواز بلند کن که تا پست شوند

هرجا که امیر و هر کجا مأمور است

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۵۰

 

از بسکه دل تو دام حیلت افراخت

خود را و ترا ز چشم رحمت انداخت

مانندهٔ فرعون خدا را نشناخت

چون برق گرفت عالمی را بگداخت

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۵۱

 

از بی‌یاری ظریفتر یاری نیست

وز بی‌کاری لطیفتر کاری نیست

هرکس که ز عیاری و حیله ببرید

والله که چو او زیرک و عیاری نیست

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۵۲

 

از جمله طمع بریدنم آسانست

الا ز کسی که جان ما را جانست

از هرکه کسی برد برای تو برد

از تو که برد دمی کرا امکان است

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۵۳

 

از حلقهٔ گوش از دلم باخبر است

در حلقهٔ او دل از همه حلقه‌تر است

زیر و زبر چرخ پر است از غم او

هر ذره چو آفتاب زیر و زبر است

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۵۴

 

از دوستی دوست نگنجم در پوست

در پوست نگنجم که شهم سخت نکوست

هرگز نزید به کام عاشق معشوق

معشوق که بر مراد عاشق زید اوست

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۵۵

 

از دیدن اغیار چو ما را مدد است

پس فرد نه‌ایم و کار ما در عدد است

از نیک و بد آگهیم و این نیک و بد است

هردل که نه بی‌خود است زیر لگد است

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۵۶

 

از عهد مگو که او نه بر پای من است

چون زلف تو عهد من شکن در شکن است

زان بند شکن مگو که اندر لب تست

یا زان آتش که از لبت در دهن است

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۵۷

 

از کفر و ز اسلام برون صحرائیست

ما را به میان آن فضا سودائیست

عارف چو بدان رسید سر را بنهد

نه کفر و نه اسلام و نه آنجا جائیست

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۵۸

 

از نوح سفینه ایست میراث نجات

گردان و روان میانهٔ بحر حیات

اندر دل از آن بحر برسته است نبات

اما چون دل نه نقش دارد نه جهات

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۵۹

 

العین لفقدکم کثیرالعبرات

والقلب لذکرکم کثیرالحسرات

هل یرجع من زماننا ما قدفات

هیهات و هل فات زمان هیهات

مولانا
 
 
۱
۱۷۱۸
۱۷۱۹
۱۷۲۰
۱۷۲۱
۱۷۲۲
۶۴۶۲