مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۲۰
آن تلخ سخنها که چنان دل شکن است
انصاف بده چه لایق آن دهن است
شیرین لب او تلخ نگفتی هرگز
این بینمکی ز شور بختی منست
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۲۱
آنجا که توی همه غم و جنگ و جفاست
چون غرقهٔ ما شدی همه لطف و وفاست
گر راست شوی هر آنچه ماراست تراست
ور راست نهای چپ ترا گیرم راست
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۲۲
آن جان که از او دلبر ما شادانست
پیوسته سرش سبز و لبش خندان است
اندازهٔ جان نیست چنان لطف و جمال
آهسته بگوئیم مگر جانانست
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۲۳
آن جاه و جمالی که جهانافروز است
وان صورت پنهان که طرب را روز است
امروز چو با ما است درو آویزیم
دی رفت و پریر رفت که روز امروز است
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۲۴
آن چشم فراز از پی تاب شده است
تا ظن نبری که فتنه در خواب شده است
صد آب ز چشم ما روان کردی دی
امروز نگر که صد روان آب شده است
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۲۵
آن چشم که خون گشت غم او را جفت است
زو خواب طمع مدار کو کی خفته است
پندارد کاین نیز نهایت دارد
ای بیخبر از عشق که این را گفته است
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۲۶
آن چیست کز او سماعها را شرف است
وان چیست که چون رود محل تلف است
میآید و میرود نهان تا دانند
کاین ذوق و سماعها نه از نای و دف است
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۲۷
آن چیست که لذتست از او در صورت
وان چیست که بیاو است مکدر صورت
یک لحظه نهان شود ز صورت آن چیز
یک لحظه ز لامکان زند بر صورت
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۲۸
آن خواجه که بار او همه قند تر است
از مستی خود ز قند خود بیخبر است
گفتم که ازین شکر نصیبم ندهی
نی گفت ندانست که آن نیشکر است
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۲۹
آن دم که مرا بگرد تو دورانست
ساقی و شراب و قدح و دور، آنست
واندم که ترا تجلی احسانست
جان در حیرت چو موسی عمرانست
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۳۰
آن را که بود کار نه زین یارانست
کاین پیشهٔ ما پیشهٔ بیکارانست
این راه که راه دزد و عیارانست
چه جای توانگران و زردارانست
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۳۱
آن را که خدای چون تو یاری داده است
او را دل و جان و بیقراری داده است
زنهار طمع مدار زانکس کاری
زیرا که خداش طرفه کاری داده است
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۳۲
آن را که غمی باشد و بتواند گفت
گر از دل خود بگفت بتواند رفت
این طرفه گلی نگر که ما را بشکفت
نه رنگ توان نمود و نه بوی نهفت
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۳۳
آن روح که بسته بود در نقش صفات
از پرتو مصطفی درآمد بر ذات
واندم که روان گشت ز شادی میگفت
شادی روان مصطفی را صلوات
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۳۴
آن روی ترش نیست چنینش فعل است
میگوید و میخورد در اینش فعل است
آنکس که بر این چرخ برینش فعل است
این نیست عجب که در زمینش فعل است
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۳۵
آن سایهٔ تو جایگه و خانهٔ ما است
وان زلف تو بند دل دیوانهٔ ما است
هر گوشه یکی شمع و دو سه پروانه است
اما نه چو شمع که پروانهٔ ما است
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۳۶
آن شاه که خاک پای او تاج سر است
گفتم که فراق تو ز مرگم بتر است
اینک رخ زرد من گوا گفت برو
رخ را چه گلست کار او همچو زر است
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۳۷
آن شب که ترا به خواب بینم پیداست
چون روز شود چو روز دل پرغوغاست
آن پیل که دوش خواب هندستان دید
از بند بجست و پای آن پیل کراست
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۳۸
آن شه که ز چاکران بدخو نگریخت
وز بیادبی و جرم صد تو نگریخت
او را تو نگوی لطف، دریا گویش
بگریخت ز ما دیو سیه او نگریخت
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۳۹
آن عشق مجرد سوی صحرا میتاخت
دیدش دل من ز کر و فرش بشناخت
با خود میگفت چون ز صورت برهم
با صورت عشق عشقها خواهم باخت