گنجور

نجم‌الدین رازی » مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد » باب چهارم » فصل چهارم

 

باقی است شراب طلخ در جام هنوز

تا خود بکجا رسد سرانجام هنوز

نجم‌الدین رازی
 

نجم‌الدین رازی » مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد » باب چهارم » فصل چهارم

 

ای قبله هر که مقبل آمد کویت

روی دل جمله بختیاران سویت

امروز کسی کز تو بگرداند روی

فردا بکدام دیده بیند رویت

نجم‌الدین رازی
 

نجم‌الدین رازی » مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد » باب چهارم » فصل چهارم

 

از لطف تو هیچ بنده نومید شد

مقبول تو جز مقبل جاوید نشد

لطفت بکدام ذره پیوست دمی

کان ذره به از هزار خرشید نشد

نجم‌الدین رازی
 

نجم‌الدین رازی » مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد » باب چهارم » فصل چهارم

 

سیر آمده‌ای از خویشتن میباید

بر خاسته ای ز جان و تن میباید

در هر گامی هزار بند افزون است

زین گرمروی بندشکن میباید

نجم‌الدین رازی
 

نجم‌الدین رازی » مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد » باب چهارم » فصل چهارم

 

گر روز پسین چراغ عهدم نکشی

جانی بدهم براحت و خوش منشی

ور جامه اسلام ز من بر نکشی

مرگی که در اسلام بود اینت خوشی!

نجم‌الدین رازی
 

نجم‌الدین رازی » مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد » باب چهارم » فصل چهارم

 

دارنده چو ترکیب طبایع آراست

باز از چه قبل فکندش اندر کم و کاست

گر زشت آمد بس این صور عیب کراست

ورنیک آمد خرابی از بهر چراست؟

نجم‌الدین رازی
 

نجم‌الدین رازی » مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد » باب پنجم » باب پنجم در بیان سلوک طوایف مختلف

 

هر کجا شهری است قطاع من است

گر به ایران گر به توران می‌روم

صدهزاران ترک دارم در ضمیر

هرکجا خواهم چو سلطان می‌روم

نجم‌الدین رازی
 

نجم‌الدین رازی » مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد » باب پنجم » باب پنجم در بیان سلوک طوایف مختلف

 

خواهم که مرا با غم او خو باشد

گر دست دهد عمش چه نیکو باشد

هان ای دل غمکش غم او در برکش

تا درنگری خود غم او او باشد

نجم‌الدین رازی
 

نجم‌الدین رازی » مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد » باب پنجم » باب پنجم در بیان سلوک طوایف مختلف

 

مادر غم عشق غمگسار خویشیم

شوریده و سرگشته کار خویشیم

محنت زدگان روزگارخویشیم

صیادانیم و هم شکار خویشیم

نجم‌الدین رازی
 

نجم‌الدین رازی » مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد » باب پنجم » باب پنجم در بیان سلوک طوایف مختلف

 

آنم که چو من منم بگیتی در و بس

تا بوده مقیم درمقامی دو نفس

پیمودم راهی که نپیماید کس

جایی که نه جای بود نه پیش ونه پس

نجم‌الدین رازی
 

نجم‌الدین رازی » مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد » باب پنجم » فصل دوم

 

افراز ملوک را نشیبی است مکن

در هر دلکی از تو نهیبی است مکن

بر خلق ستم اگر بسیبی است مکن

کز هر سیبی با تو حسیبی است مکن

نجم‌الدین رازی
 

نجم‌الدین رازی » مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد » باب پنجم » فصل دوم

 

کسی کاندر تو دل بندد همی بر خویشتن خندد

که جز بی معنیی چون تو چو تو دلدار نپسندد

اگر تو کیسه عشقی را تو از شوخی بدست آری

قباها کز تو بر دوزد کمرها کز تو بربندد

اگر تو خود نه ای جز جان چنان بستانم از تو دل

[...]

نجم‌الدین رازی
 

نجم‌الدین رازی » مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد » باب پنجم » فصل دوم

 

خسروا بشنو فزونی از چون من کام کاستی

راستی بتوان شنود آخر هم از ناراستی

شرم دار آخر مجو زین بیشتر ازار خلق

از برای بیوفایی تاکسی کم کاستی

زشت باشد بهر دنیا موری آزردن ولیک

[...]

نجم‌الدین رازی
 

نجم‌الدین رازی » مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد » باب پنجم » فصل دوم

 

ز کویش ای دل پر درد پای باز مکش

اگر چه دانم کین بادیه بپای تو نیست

بر آستانه سر درد بر زمین میزن

که پیشگاه سرای جلال جای تو نیست

نجم‌الدین رازی
 

نجم‌الدین رازی » مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد » باب پنجم » فصل دوم

 

عاقل بچه امید درین شوم سرای

بر دولت او دل نهد از بهر خدای

چون راست که خواهد که نشیند از پای

گیرد اجلش دست که بالا بنمای

نجم‌الدین رازی
 

نجم‌الدین رازی » مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد » باب پنجم » فصل دوم

 

بدانای فرمای همواره کار

چو خواهی که کارت بود چون نگار

که دانا بهر کار باشد تمام

بدانا سپارد زمانه لگام

ز دانا توان یافت آرام دل

[...]

نجم‌الدین رازی
 

نجم‌الدین رازی » مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد » باب پنجم » فصل دوم

 

چنان شان مگردان ز بیچارگی

که جان را بکوشند یکبارگی

نجم‌الدین رازی
 
 
۱
۱۴۴۳
۱۴۴۴
۱۴۴۵
۱۴۴۶
۱۴۴۷
۶۴۶۲