گنجور

نجم‌الدین رازی » مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد » باب سیم » فصل پنجم

 

ای دل بی‌دل بنزد آن دلبر رو

در بارگه وصال او بی‌سر رو

تنها ز همه خلق چو رفتی بدرش

خود را بر در بمان و آنگه در رو

نجم‌الدین رازی
 

نجم‌الدین رازی » مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد » باب سیم » فصل ششم

 

خوی سبعی ز نفست ار باز شود

مرغ روحت بآشیان باز شود

پس کر کس روح روسوی علو نهد

بر دست ملک نشیند و باز شود

نجم‌الدین رازی
 

نجم‌الدین رازی » مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد » باب سیم » فصل ششم

 

ای آنک نشسته‌اید پیرامن شمع

قانع گشته بخوشه از خرمن شمع

پروانه صفت نهید جان بر کف دست

تا بوک کنید دست در گردن شمع

نجم‌الدین رازی
 

نجم‌الدین رازی » مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد » باب سیم » فصل هفتم

 

سر نشتر عشق بر رگ روح زدند

یک قطره فرو چکید نامش دل شد

نجم‌الدین رازی
 

نجم‌الدین رازی » مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد » باب سیم » فصل هفتم

 

ای دل بهوای دوست جان را درباز

جان را چه محل هر دو جهان را درباز

بسیار نگویم که فلان را در باز

با هر چه ترا خوش است آن را درباز

نجم‌الدین رازی
 

نجم‌الدین رازی » مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد » باب سیم » فصل هفتم

 

هوای دیگری در ما نگنجد

درین سر بیش ازین سودا نگنجد

نجم‌الدین رازی
 

نجم‌الدین رازی » مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد » باب سیم » فصل هفتم

 

ای کرده غمت غارت هوش دل ما

درد تو زده خانه فروش دل ما

سری که مقدسان از آن محرومند

عشق تو فرو گفت بگوش دل ما

نجم‌الدین رازی
 

نجم‌الدین رازی » مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد » باب سیم » فصل هفتم

 

ای دل تو هزار سجده بر پیش رخش

کان سجده که تن برد نمازی نبود

نجم‌الدین رازی
 

نجم‌الدین رازی » مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد » باب سیم » فصل هفتم

 

ما را جز ازین زبان زبانی دگرست

جز دوزخ و فردوس مکانی دگرست

قلاشی و رندی است سرمایه عشق

قرایی و زاهدی جهانی دگرست

نجم‌الدین رازی
 

نجم‌الدین رازی » مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد » باب سیم » فصل هفتم

 

دل را همه آفت از نظر می‌خیزد

چون دیده بدید دل در و آویزد

نجم‌الدین رازی
 

نجم‌الدین رازی » مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد » باب سیم » فصل هفتم

 

سر بر در دل بپرده داری بنشست

تا هر چ نه یاد اوست در نگذارد

نجم‌الدین رازی
 

نجم‌الدین رازی » مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد » باب سیم » فصل هفتم

 

تا دل ز بدو نیک جهان آگاه است

دستش ز بد و نیک جهان کوتاه است

زین پیش دلی بود و هزار اندیشه

اکنون همه «لااله‌الاالله» است

نجم‌الدین رازی
 

نجم‌الدین رازی » مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد » باب سیم » فصل هفتم

 

زحمت غوغا بشهر بیش نبینی

چون علم پادشاه بشره در آید

نجم‌الدین رازی
 

نجم‌الدین رازی » مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد » باب سیم » فصل هفتم

 

باز آمده‌ام چو خونیان بردر تو

اینک سر و تیغ هر چ خواهی میکن

نجم‌الدین رازی
 

نجم‌الدین رازی » مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد » باب سیم » فصل هفتم

 

معشوقه بسامان شد تا باد چنین بادا

کفرش همه ایمان شد تا باد چنین بادا

نجم‌الدین رازی
 

نجم‌الدین رازی » مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد » باب سیم » فصل هفتم

 

دیدم رخت از غم سر مویی بنماند

جز بندگی روی تو رویی بنماید

با دل گفتم که آرزویی در خواه

دل گفت که هیچ آرزویی بنماند

نجم‌الدین رازی
 

نجم‌الدین رازی » مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد » باب سیم » فصل هشتم

 

ای دوست بمرگ آن چنان خرسندم

صد تحفه دهم اگر کنون بکشندم

نجم‌الدین رازی
 

نجم‌الدین رازی » مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد » باب سیم » فصل هشتم

 

بس کز غم عشق ماهرویی خوردم

خود را بمیان عشق در گم کردم

نجم‌الدین رازی
 

نجم‌الدین رازی » مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد » باب سیم » فصل هشتم

 

باد آمد و بوی زلف جانان آورد

وان عشق کهن ناشده ما تو کرد

ای باد تو بوی آشنایی داری

زنهار بگرد هیچ بیگانه مگرد

نجم‌الدین رازی
 

نجم‌الدین رازی » مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد » باب سیم » فصل هشتم

 

گر زنده همی بینیم ای عشوه‌پرست

تا ظن نبری که در تنم جانی هست

من زنده بعشقم نه بجان زیراجان

اندر طلبت نهاده‌ام بر کف دست

نجم‌الدین رازی
 
 
۱
۱۴۳۷
۱۴۳۸
۱۴۳۹
۱۴۴۰
۱۴۴۱
۶۴۶۲