کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۷۳۵
ای رنج زمانه بهرۀ دشمن تو
از درد مباد گرد بر دامن تو
تا بنده چو شمعست رخ روشن تو
هر چند ز رشته می گدازد تن تو
کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۷۳۶
ای مقصد آمال در و درگه تو
وی آینۀ غیب دل آگه تو
جان تازه شد از رسیدن ناگه تو
بادا همه سال عافیت همره تو
کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۷۳۷
هر سال که تشریف دهی چون گل نو
با باد بود برفتنت بسته گرو
من لابه کنان چو بلبل اندر پی تو
تو خنده زنان گوش در اکنده ورو
کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۷۳۸
جامی که شراب ارغوانیست درو
آبیست که آب زندگانیست درو
زان باده که صد جان نها نیست درو
پیریست که آتش جوانیست درو
کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۷۳۹
آن شانه که از تو هست یک موی درو
چون ارّه کشم زبان ز هر سوی درو
وآن آینهای که روی در روی تو کرد
چون قبله شب و روز کنم روی درو
کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۷۴۰
شد باد مطّرا گر پیرامن سرو
آورد چنار دست در گردن سرو
ابر آمد و برداشت بصد لابه گری
گردی که نشسته بود بر دامن سرو
کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۷۴۱
ای دل پی آرزو بسیار مرو
دیدی که چه جائیست دگربار مرو
روزی سه چهارت ار رهایی دادند
هان باسر آن حدیث و آن کار مرو
کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۷۴۲
تیغت که اجل همی بپرهیزد ازو
گر ره یابد زمانه بگریزد ازو
از ابر کفت بر سر دشمن بارد
آن قطره که طوفان بلاخیزد ازو
کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۷۴۳
کس نیست که جان بنده برهاند ازو
یا داد من دل شده بستاند ازو
سبحان الله که نیست سرتاپایش
عیبی که دلم عنان بگرداند ازو
کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۷۴۴
داری سرعیش از در سودا درشو
بی زحمت خویشتن بتنها درشو
در می طلبی نیایی اندر کشتی
از جامه برون آی و بدریا درشو
کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۷۴۵
ای دل ره او می روی اوّل خون شو
وآنگاه بیا تات بگویم چون شو
زین مشکل اگر برون شوی می جویی
بیرون مشو از خود وز خود بیرون شو
کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۷۴۶
از بند سخن لبم چو بگشاد گره
از خشم در ابروانش افتاد گره
بادست حدیث من واو آب لطیف
بر آب فتد ز جنبش باد گرده
کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۷۴۷
چون دید که رکد غمزۀ خیره سته
بر قصد دلم کمان ابرو برزه
از پسته همی کرد اشارت که مزن
وز گوشۀ بادام همی گفت که ده
کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۷۴۸
ای دوست اگر نیی ز حالم آگاه
کز دست تو دارم همه احوال تباه
اینک چشمم گواه اگر رنجه شوی
در روی تو بگذرانم این هر دو گواه
کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۷۴۹
ای راه وصال تو درازی کوتاه
جز بندگی تو هر چه کردیم، گناه
اومید نداند بسر کوی تو راه
و اندیشه نیارد که کند در تو نگاه
کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۷۵۰
یاران منا، چه بودتان از ناگاه
کاندر پی یکدیگر برفتید بگاه؟
ماهی بدو هفته گر برآید هر ماه
دیدم که بیک هفته فرو رفت دوماه
کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۷۵۱
ای قامت تو چو روز در دی کوتاه
زنهار مدار دست از می کوتاه
خورشید رخت بلند از آن برنامد
تا دست زوال باشد از وی کوتاه
کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۷۵۲
بر رهگذرت بس که کنم تر سر راه
بگرفت سرشک چشم من هر سر راه
در آرزوی روی تو این چشم پرآب
دارم چو سقایه روز و شب بر سر راه
کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۷۵۳
هر گه که ز جور تو من دل خسته
در کار تو پاره یی شوم آهسته
آید هوس تو گوش جانم گیرد
و آرد بسر کوی تو گردن بسته
کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۷۵۴
ای بسته بکین من میان آهسته
وی کرده مرا قصد بجان آهسته
جان می خواهی و برنیاید بشتاب
آهسته تر ای جان و جهان آهسته