کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۶۳۵
اندر دل خود نقش تو پیدا نکنم
بر دیده خیالت آشکارا نکنم
خود دیده و دل خاک در تست ولی
من جای تو در دوزخ و دریا نکنم
کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۶۳۶
نه گفته بدی عهد مزور نکنم
کس را بجهان با تو برابر نکنم
من خود بمیان عبد دار می گفتم
گر گونه فرو بری که باور نکنم
کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۶۳۷
می باز خورم و لیک مستی نکنم
الا بقدح دراز دستی نکنم
دانی غرضم زمی پرستی چه بود؟
تا همچو تو خویشتن پرستی نکنم
کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۶۳۸
روزی که چو اشک در کنارت بینم
چون اشک دوان و پی قرارت بینم
گر خود یکبار و گر هزارت بینم
چون عمر همیشه برگذارت بینم
کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۶۳۹
هر شب ز غمت تازه عذابی بینم
در دیده بجای خواب آبی بینم
وان دم که چو نرگس تو خوابم ببرد
آشفته تر از زلف تو خوابی بینم
کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۶۴۰
از دیده فرو باری، اگر آب شوم
وز زلف برون کنی، اگر تاب شوم
بر دست نگیری ، ار می ناب شوم
در چشم تو خوش نیایم، ار خواب شوم
کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۶۴۱
در حق خود از تو صد سخن می شنوم
دشنام همی دهی و من می شنوم
این سرد سخنها نه توام می گویی
من این همه ز آن لب و دهن می شنوم
کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۶۴۲
از خطّ تو شد بنفشه را پشت بخم
و آمد ز پریشانی از آن سان برهم
کز زلف تواش باز نمی دانستم
چون دیدمشان در پس گوش تو بهم
کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۶۴۳
در سنبل او شکست و تاب است بهم
در نرگس او خمار و خواب است بهم
از چرب زبانی که فتاده ست چو شمع
اندر دهنش آتش و آب است بهم
کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۶۴۴
سر در سر خاک آستان تو نهم
دل در خم زلف دلستان تو نهم
جانم بلب آمدست یک بوسه بیار
تا جان ببهانه در دهان تو نهم
کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۶۴۵
انگشتریت بر دل خود کامه نهم
وز حلقۀ او هزار هنگامه نهم
از خون جگر نگین لعلش سازم
وزدیدۀ خود بدو دو بادامه نهم
کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۶۴۶
از ضعف اگر کام ز هم بگشایم
بنشینم و یکچند همی آسایم
شد قوّت آمدن ز دست و پایم
زین پس مگرت بسربخدمت آیم
کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۶۴۷
دور از تو اگر لب بنفس بگشایم
از بی زوری با دم خود برنایم
گر خسته تنم را کمری آرایم
افتد چو قلم زلاغری در پایم
کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۶۴۸
ما مهر تو بر میان جان دوخته ایم
وز هرچه نه یاد تو دهان دوخته ایم
با کیسه یی از میان تو لاغر تر
بس کیسه که ما در آن میان دوخته ایم
کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۶۴۹
بی آنکه مراد خویش حاصل کردیم
سرمایۀ عمر خیره باطل کردیم
بیهوده پی هوا دل می برفتیم
تا جان عزیز در سر دل کردیم
کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۶۵۰
دیشب من و صبح از غمت دم نزدیم
کمتر از یکی آه بود هم نزدیم
بودیم همه شب من و اختر تا روز
درهم زده چشم و چشم برهم نزدیم
کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۶۵۱
هر گاه که کار وصل در هم بندیم
گردون همه آن کند که ما نپسندیم
داند که چو ما بیکدگر پیوندیم
شادان بنشینیم و برو می خندیم
کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۶۵۲
چشم تو کزو در هوس یک نظریم
گفتم نظری از و بجانی بخریم
با جان بداده چون بهم در نگریم
باچشم تو همچو ابرویت سر بسریم
کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۶۵۳
در هجر تو من ز شمع افزون گریم
وانگه چو صراحی اشک گلگون گریم
چون ساغر باده ام که از دلتنگی
چون نالۀ چنگ بشنوم خون گریم
کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۶۵۴
تا کی چو حدیث در زبانت گیریم ؟
خواهیم که در میان جانت گیریم
روزی چو کمر بگرد تو حلقه کنیم
وز بهر کنار در میانت گیریم