کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۵۱۵
ای بر دل من خشم تو چون ناز تو خوش
چون موسم گل وقت من از ساز تو خوش
چون چنگ خود امشب ار بسازی با ما
ما نیز برآییم چو آواز تو خوش
کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۵۱۶
در هم زده یی ز زلف و رخ رنگی خوش
بر برده بطاق ابرو آهنگی خوش
تنگست دلم همچو دهان تو ولیک
این تنگی ناخوش است و آن تنگی خوش
کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۵۱۷
ای دیده ندیده چون تو دلخواهی خوش
با بندۀ خود در آی گه گاهی خوش
گفتی که دلت خوشست، آری شک نیست
عشق تو و آنگه دل و آنگاهی خوش
کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۵۱۸
ای مونس جان ، لطف توام مرهم ریش
بس باد جفا و دوریت باز اندیش
گر کردۀ تو میان اصحاب وفا
من باز نمایم تو چه عذر آری پیش؟
کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۵۱۹
آن سرو که نیست در جهان همتایش
از قامت اوست باغ را آرایش
در راستی ارچه کس ندارد پایش
هم زیر آمد ز قدّ تو بالایش
کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۵۲۰
بیزار شدم بی تو زهر آسایش
خود چون باشد بعشق در آسایش
آسایش من از دم باد سحرست
بیمار دهد وقت سحر آسایش
کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۵۲۱
زین پس نکنم شکایت این دل ریش
کز دیده فتاد غصۀ من کم و بیش
این عشق بتنگنای دل راه نبرد
تا دیده نداشت روشنایی در پیش
کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۵۲۲
ای دل بنشین طریق کاری اندیش
ضایع مکن این عمر گرامی زین بیش
هرگز نزید بآرزوی دل خویش
آنرا که اجل ز پس بود عمر ز پیش
کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۵۲۳
بگشاد بخنده لعل جان پرور خویش
تا بگشادم بگریه چشم تر خویش
او مایۀ شادیت و من کان غمم
او گوهر خود نمود و من گوهر خویش
کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۵۲۴
ای دل مطلب زدیگران مرهم خویش
خودباش بهر درد دلی محرم خویش
تنها بنشین و خود همی خور غم خویش
ور همدمت آرزو کند هم دم خویش
کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۵۲۵
گل کرد ز باده لعل پیراهن خویش
بی باده و گل مدار پیرامن خویش
پیرانه سرا روند به بین کو یک دم
می نگسلد از دامن گل دامن خویش
کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۵۲۶
ای لعل تورا نهاده جان سر برخط
روی تو کشیده بر سر ساغر خط
دیدم چو تو باده کردی اندر ساغر
کز دست تو باده چون همی شد در خط
کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۵۲۷
لعل تو کزو شکر شدست اندر خط
دانی که چرا ز دست دست اندر خط؟
از زلف تو مار دید بر هم پیچان
حالی بفسو نگری نشست اندر خط
کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۵۲۸
دل پیشکشت جان و تن آورد چو شمع
آب از لب تو بر دهن آورد چو شمع
هم سوی تو عذر روشن آورد چو شمع
هم پیش تو تیغ و کفن آورد چو شمع
کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۵۲۹
بر رشتۀ کا رتو فتادیم چو شمع
تن در تف و سوز عشق دادیم چو شمع
در کار غمت پشت بکس ننماید
چون پای درین میان نهادیم چو شمع
کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۵۳۰
با دشمن و دوست انس گیریم چو شمع
مقش همه کس فرا پذیریم چو شمع
عشّاق قلندریم و شرطست که ما
آن دم که نسوزیم بمیریم چو شمع
کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۵۳۱
ای دشمن ملک تو بغم کشته چو شمع
بد خواه تو باد دم بدم کشته چو شمع
برگشت ز پیش تو سپاه دشمن
هم ریخته، هم سوخته، هم کشته چو شمع
کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۵۳۲
یاری که ندارد از لبش جام طمع
کردیم دروبر غم ایام طمع
بنگر تو بدین دست و دل و کیسه و صبر
سودای که می بزم من خام طمع
کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۵۳۳
یاری که ز عشق اوست جانم غمناک
گل پیرهن از رشک رخش دارد چاک
در خاک نگه کرد چو رخسارم دید
یعنی که یکی اند بچشم زر و خاک
کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۵۳۴
یارب که چگونه خفت دوش اندر خاک
وان سیمین وی چگونه بپذیرد خاک (؟)
.....خدایا گنهش
چون رفت بیک بارگهی اندر خاک (؟)