گنجور

اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » رباعیات الحاقی » شمارهٔ ۱۴

 

عشقِ تو به عالمِ دل آمد سرمست

صد جامِ شرابِ بی‌نیازی در دست

جرعهٔ تو کلاه کفر و ایمان بربود

لعل تو قبولِ زهد و تقویٰ بشکست

اوحدالدین کرمانی
 

اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » رباعیات الحاقی » شمارهٔ ۱۵

 

شوریده دلانیم نه هشیار و نه مست

سرگشته و پای بسته و باد به دست

یا رب تو بده آنچ همی باید و نیست

یا رب تو ببر آنچ نمی باید و هست

اوحدالدین کرمانی
 

اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » رباعیات الحاقی » شمارهٔ ۱۶

 

دل را خطری نیست سخن در جان است

جان افشانم که وقت جان افشان است

مرد ارچه به کار خویش سرگردان است

هم چارهٔ کار ازو بود گردانست

اوحدالدین کرمانی
 

اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » رباعیات الحاقی » شمارهٔ ۱۷

 

[چندین مخور افسوس] که نتوان دانست

می باش به ناموس که نتوان دانست

خالی شو و از سر تکلّف برخیز

پای همه می بوس که نتوان دانست

اوحدالدین کرمانی
 

اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » رباعیات الحاقی » شمارهٔ ۱۸

 

امروز که یار من مرا مهمان است

بخشیدن جان و دل مرا فرمان است

نامرد بود که او نسازد با کس

آن کس که بساخت با همه مرد آن است

اوحدالدین کرمانی
 

اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » رباعیات الحاقی » شمارهٔ ۱۹

 

دانم که بتم چو لؤلؤی مکنون است

رنگ دو رخش به رنگ آذرگون است

قدّ و خد و خال و زلف و اندام و تنش

سرو و گل و مشک و قیر و عاج و خون است

اوحدالدین کرمانی
 

اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » رباعیات الحاقی » شمارهٔ ۲۰

 

سرمایهٔ ما از همه عالم دلکی است

آن نیز اسیر دلبر پرنمکی است

یک دل چه بود که بوسه ای از دو لبش

صد جان ارزد بدان خدایی که یکی است

اوحدالدین کرمانی
 

اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » رباعیات الحاقی » شمارهٔ ۲۱

 

افسوس که دیدهٔ نکوبینت نیست

چشمی به عیوب خوش فروبینت نیست

در جملهٔ ذرّات جهان از بد و نیک

او هست ولی دیدهٔ او بینت نیست

اوحدالدین کرمانی
 

اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » رباعیات الحاقی » شمارهٔ ۲۲

 

در مدرسه ها مایهٔ گفتارم نیست

در بتکده ها صلیب و زنّارم نیست

سرتاسر بازار به هیچم نخرند

آخر چه متاعم که خریدارم نیست

اوحدالدین کرمانی
 

اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » رباعیات الحاقی » شمارهٔ ۲۳

 

در عالم دون دلِ کسی یافته نیست

کاندر تف غم به سالها تافته نیست

تا کی گویی سیه گلیم است فلان

مسکین چه کند به دست خود بافته نیست

اوحدالدین کرمانی
 

اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » رباعیات الحاقی » شمارهٔ ۲۴

 

آن کس که هزار عالم از رنگ نگاشت

رنگ من و تو کجا برد ای ناداشت

این رنگ همه هوس بود یا پنداشت

او بی رنگ است رنگ او باید داشت

اوحدالدین کرمانی
 

اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » رباعیات الحاقی » شمارهٔ ۲۵

 

افسوس که اطراف رخت خا[ر] گرفت

زاغ آمد و لاله را به منقار گرفت

سیماب زنخدان تو آورد غمباد

شنگرف لب لعل تو زنگار گرفت

اوحدالدین کرمانی
 

اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » رباعیات الحاقی » شمارهٔ ۲۶

 

آوازهٔ آواز تو در خلق گرفت

زاهد زتو ترک شمله و دلق گرفت

آواز تو بسته نیست لیکن دو سه روز

طعم شکر از لب تو در حلق گرفت

اوحدالدین کرمانی
 

اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » رباعیات الحاقی » شمارهٔ ۲۷

 

عیسی به فلک رسید خر خشم گرفت

داود زبور خواند کر خشم گرفت

از بیشه به بازار بیامد شیری

موشی به دکان پیله ور خشم گرفت

اوحدالدین کرمانی
 

اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » رباعیات الحاقی » شمارهٔ ۲۸

 

یار آمد و گفت خسته می دار دلت

دایم به امید بسته می دار دلت

ما را به شکستگان نظرها باشد

ما را خواهی شکسته می دار دلت

اوحدالدین کرمانی
 

اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » رباعیات الحاقی » شمارهٔ ۲۹

 

ای روی تو از لطافت آیینهٔ روح

خواهم که قدمهای خیالت به صبوح

بر دیده نهم ولی زتیغ مژه ام

ترسم که شود پای خیالت مجروح

اوحدالدین کرمانی
 

اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » رباعیات الحاقی » شمارهٔ ۳۰

 

نه مهر تو در دل حزین می گنجد

نه مُهر تو در هیچ نگین می گنجد

جان خوانمت ارچه بیش از اینی لیکن

در کالبد جسد همین می گنجد

اوحدالدین کرمانی
 

اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » رباعیات الحاقی » شمارهٔ ۳۱

 

از صدق دل مرده جهان بین گردد

مر صادق را کار به آیین گردد

صدق اریابی به هر بهاییش بخر

کان سرّ است که کفر از او دین گردد

اوحدالدین کرمانی
 

اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » رباعیات الحاقی » شمارهٔ ۳۲

 

لعلش که دو صد گنج نهانی دارد

منشور بقای جاودانی دارد

زان بر لب او سبزه دمیده است که او

سرچشمهٔ آب زندگانی دارد

اوحدالدین کرمانی
 

اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » رباعیات الحاقی » شمارهٔ ۳۳

 

بر برگ گلت مورچه ره خواهد کرد

بر لاله بنفشه تکیه گه خواهد کرد

بر آتش رخسار تو می دانی چیست

دودی که هزار جان سیه خواهد کرد

اوحدالدین کرمانی
 
 
۱
۱۳۴۶
۱۳۴۷
۱۳۴۸
۱۳۴۹
۱۳۵۰
۶۴۶۲