گنجور

اثیر اخسیکتی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۵

 

بر من چو فراق آن بهشتی گذرد

روزم به فغان، شبم به زشتی گذرد

دور از تو، چنان اشک ز چشمم خیزد

کز تارَکم آسمان به کشتی گذرد

اثیر اخسیکتی
 

اثیر اخسیکتی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۶

 

چون بی رخ دلبر است ایام بهار

عیشم به چه دل باید و شادی به چه کار

در باغ بجای سبزه، گو خار برآ

از ابر بجای قطره گو سنگ ببار

اثیر اخسیکتی
 

اثیر اخسیکتی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۷

 

امروز میی در کف و یاری در پیش

دستی بزن، از حدیث فردا مندیش

وآن روز، که چشم تر کنی، ای درویش

در رحمت او نگر، نه در کردهٔ خویش

اثیر اخسیکتی
 

اثیر اخسیکتی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۸

 

روزم همه چون شب آمد، از درد فراق

لفظم همه یارب آمد، از درد فراق

و آن جان، که لبالب آمد از درد فراق

دریاب، که بر لب آمد از درد فراق

اثیر اخسیکتی
 

اثیر اخسیکتی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۹

 

هر شب ز دل و چشم خود ای شمع چگل

چون شمع کنم، در آب و آتش منزل

در آرزوی روی تو ای مهر گسل

دل را سرِ جان نماند و جان را منزل

اثیر اخسیکتی
 

اثیر اخسیکتی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴۰

 

در خواب شبی، هم‌نفس یار شدم

با وی نفسی محرم اسرار شدم

روئی که بدان روی نهادم به طرب

بر روی زمین بود، چو بیدار شدم

اثیر اخسیکتی
 

اثیر اخسیکتی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴۱

 

آنم که برد رشک بر امروز، دی‌ام

جانم، خردم، دلم ندانم که چی‌ام

چون پرسیدی با تو بگویم که کی‌ام

سلطان سخن اثیر اخسیکتی‌ام

اثیر اخسیکتی
 

اثیر اخسیکتی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴۲

 

تا دست به چشم شوخ و تنگش داریم

کفری سر زلف مشک رنگش داریم

مائیم دلی و نیم جانی ز غمش

و آن نیز برای صلح و جنگش داریم

اثیر اخسیکتی
 

اثیر اخسیکتی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴۳

 

جوینده آن خاطر عاطر ماییم

دیوانه ی آن دو چشم ساحر ماییم

در خاطر ما همه تویی، لیک تو را

چیزی که نمی‌رسد به خاطر، ماییم

اثیر اخسیکتی
 

اثیر اخسیکتی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴۴

 

دل، بر تو بدل نمی گزیند چه کنم

جز با غم تو نمی‌نشیند چه کنم

وین دیده که امروز تو را می‌بیند

فردا که مبادا که نبیند، چه کنم

اثیر اخسیکتی
 

اثیر اخسیکتی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴۵

 

غمگین دلکی، ز راه دور آوردم

او می‌نامد، منش به زور آوردم

آنجاش ز دست کافری بِربودم

وین جاش به پای خود به گور آوردم

اثیر اخسیکتی
 

اثیر اخسیکتی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴۶

 

بنشین و ز دل هوای خوبان بنشان

کاین قوم، ز مردمی ندارند نشان

یاری که در او، وفا نبینی مطَلَب

شاخی که در او میوه نباشد منشان

اثیر اخسیکتی
 

اثیر اخسیکتی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴۷

 

عشق تو، کزو چاک زدم پیراهن

بگرفت مرا، چو پیرهن پیرامن

تا سر ز گریبانش برآوردم من

من باز ندانم ز گریبان دامن

اثیر اخسیکتی
 

اثیر اخسیکتی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴۸

 

من بودم و دوش، یار سیمین تن من

جمعی ز نشاط و عیش، پیرامن من

آنها، همه صبحدم پراکنده شدند

جز خون جگر، که ماند در دامن من

اثیر اخسیکتی
 

اثیر اخسیکتی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴۹

 

سودای میان تهی، ز دل بیرون کن

از ناز بکاه و بر نیاز افزون کن

استاد تو عشق است، چو آنجا برسی

او خود بزبان حال گوید، چون کن

اثیر اخسیکتی
 

اثیر اخسیکتی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵۰

 

حسن نباید که بود بیش از این

عشق نباید که بود پیش بین

آن لب و خط بین تو که گویی فتاد

رهگذر مورچه بر انگبین

اثیر اخسیکتی
 

اثیر اخسیکتی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵۱

 

چشمم که همیشه جوی خون آید از او

همواره مرا، بخت نگون آید از او

زان ترس بگریم، که خیال رخ تو

با اشک مبادا، که برون آید از او

اثیر اخسیکتی
 

اثیر اخسیکتی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵۲

 

دل بسته اوست چون جدا مانده از او

جان زنده بماناد، که وامانده از او

دل ماند مرا، از او غلط می گویم

آن دل بنَمانده‌ست که جا مانده از او

اثیر اخسیکتی
 

اثیر اخسیکتی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵۳

 

لطفی است ز لعل دلستان آخر تو

یا طاق بقای بر زبان آخر تو

گر نیست تمیزی که ببینی ما را

روزی به غلط بگوی کان آخر تو

اثیر اخسیکتی
 

اثیر اخسیکتی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵۴

 

تا از بر من برفتی ای بینائی

ز اندیشه هجر تو شدم شیدائی

تا تو بسلامت ای صنم باز آئی

ما و غم و کنج خانه و تنهائی

اثیر اخسیکتی
 
 
۱
۱۲۶۰
۱۲۶۱
۱۲۶۲
۱۲۶۳
۱۲۶۴
۶۴۵۴