گنجور

ظهیر فاریابی » رباعیات » شمارهٔ ۳۷

 

در عشق اگر دمی قرارت باشد

با صحبت نیکوان چه کارت باشد؟!

سر تیز چو خار باش،تا یار چو گل

گه در بر و گاه در کنارت باشد

ظهیر فاریابی
 

ظهیر فاریابی » رباعیات » شمارهٔ ۳۸

 

دل فصل ربیع را چو جان می داند

وز نغمه بلبل به عجب می ماند

این فصل خوش است لیک از صفحه گل

بلبل همه نانوشته بر می خواند

ظهیر فاریابی
 

ظهیر فاریابی » رباعیات » شمارهٔ ۳۹

 

ای شب،نه ز زلف اوست بر پای تو بند

پس دیر و دراز درکشیدی تا چند؟

وی صبح، تو نیستی چو من عاشق و زار

من می گریم بس است باری تو بخند!

ظهیر فاریابی
 

ظهیر فاریابی » رباعیات » شمارهٔ ۴۰

 

چون لشکر شه روی به راه آوردند

اسللم به تیغ در پناه آوردند

آن را که ز پیل رخ نمی گردانید

امروز پیاده پیش شاه آوردند

ظهیر فاریابی
 

ظهیر فاریابی » رباعیات » شمارهٔ ۴۱

 

در دست غم تو بودم ای سرو بلند

شبها به امید روز شادی خرسند

محرومی دینه من از خدمت تو

صد ساله غمم ذخیره در پیش افکند

ظهیر فاریابی
 

ظهیر فاریابی » رباعیات » شمارهٔ ۴۲

 

تا ظن نبری که شاه رنجور شود

یا راحت و صحت از تنش دور شود

گردی که از آن عارضه بر دامن اوست

چندان باشد که چشم بد کور شود

ظهیر فاریابی
 

ظهیر فاریابی » رباعیات » شمارهٔ ۴۳

 

بر خوان امید فلک جامه کبود

یک گرده پر نمک چو رویت ننمود

وین قرص که در تنور گردون پخته ست

گرم است ولیکن نمکش نیست چه سود

ظهیر فاریابی
 

ظهیر فاریابی » رباعیات » شمارهٔ ۴۴

 

دل گرچه هلاک جان و تن می خواهد

رسوایی کار خویشتن می خواهد

من فارغم از ملامت دشمن و دوست

خود حسن تو عذر دل من می خواهد

ظهیر فاریابی
 

ظهیر فاریابی » رباعیات » شمارهٔ ۴۵

 

ترکم نقط غالیه پرورد نهد

تا داغ بلا بر دو رخ زرد نهد

گفتم که خطت خطاست گفتا به خطا

رسمی ست که ترک داغ بر درد نهد

ظهیر فاریابی
 

ظهیر فاریابی » رباعیات » شمارهٔ ۴۶

 

گفتم که مگر دل نه چو دلدار آید

تا در غم و شادیی مرا یاد آمد

اکنون چو برون نهاد از دایره پای

بگذارم تا سرش به دیوار آید

ظهیر فاریابی
 

ظهیر فاریابی » رباعیات » شمارهٔ ۴۷

 

این خط که همی رخ تو را آراید

طوطی ست که بر بوی شکر می آید

گر دل بخری،شکر فروشی،شاید:

زان پیش که طوطی شکرت بر باید

ظهیر فاریابی
 

ظهیر فاریابی » رباعیات » شمارهٔ ۴۸

 

چو شمع تنم ز دل به جان می آید

جانم به لب از تاب زبان می آید

زین آتش دل خوشم چنان می آید

کز آتش آب در دهان می آید

ظهیر فاریابی
 

ظهیر فاریابی » رباعیات » شمارهٔ ۴۹

 

شیرین دهنش چو در سخن می آید

در شیوه گری شکن شکن می آید

می گوید چشمی که درو می نگرد

از حسرتش آب در دهان می آید

ظهیر فاریابی
 

ظهیر فاریابی » رباعیات » شمارهٔ ۵۰

 

در مستی اگر زمن گناهی آید

شاید که دلت سوی جفا نگراید

چشمت به خمار عالمی بر هم زد

گر من گنهی کنم به مستی شاید

ظهیر فاریابی
 

ظهیر فاریابی » رباعیات » شمارهٔ ۵۱

 

با خار قناعت ار بسازی یکبار

در هر قدمی برویدت صد گلزار

با خارکشان نشین که اندر دوسه روز

صد برگ بساخت گل از یک پشته خار

ظهیر فاریابی
 

ظهیر فاریابی » رباعیات » شمارهٔ ۵۲

 

ای باد بیا و بوی گلزار بیار

دی بلبل مست ناله زار بیار

ای سبزه گرت ملک چمن می باید

پروانه مطلق ز خط یار بیار

ظهیر فاریابی
 

ظهیر فاریابی » رباعیات » شمارهٔ ۵۳

 

کو پر می صافی مروق ساغر؟

کو سر ز می تا خط ازرق ساغر؟

من داد طرب بدادمی در بغداد

گر دجله شرابستی و زورق ساغر

ظهیر فاریابی
 

ظهیر فاریابی » رباعیات » شمارهٔ ۵۴

 

هر حلقه زلفت زفن یکدیگر

هستند نهان در شکن یکدیگر

از بهر ربودن دل و غارت جان

کردند زبان در دهن یکدیگر

ظهیر فاریابی
 

ظهیر فاریابی » رباعیات » شمارهٔ ۵۵

 

هر لحظه دلم به جست و جویی دیگر

باشد بر عشق ماهرویی دیگر

با یار چه خوش فتد برای دل او

بر سنگ غمش زند سبویی دیگر

ظهیر فاریابی
 

ظهیر فاریابی » رباعیات » شمارهٔ ۵۶

 

تا چند ازین حبله و زراقی عمر

تا چند مرا جرعه دهد ساقی عمر

حقا که من از ستیزه جرعه غم

چون جرعه به خاک ریزم این باقی عمر

ظهیر فاریابی
 
 
۱
۱۲۲۲
۱۲۲۳
۱۲۲۴
۱۲۲۵
۱۲۲۶
۶۵۱۳