گنجور

عطار » مختارنامه » باب چهل و هفتم: در معانیی كه تعلق به شمع دارد » شمارهٔ ۸۸

 

از آه دلم کام و زبان میسوزد

چه کام و زبان همه جهان میسوزد

ای شمع! اگر بسوزدت تن سهل است

زیرا که مرا جملهٔ جان میسوزد

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهل و هفتم: در معانیی كه تعلق به شمع دارد » شمارهٔ ۸۹

 

ای شمع! بلا در تو اثر خواهد کرد

و اشکت همه دامنِ تو تر خواهد کرد

سر در آتش نهاده آگاه نیی

کاین کار سر از کجا به در خواهد کرد

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهل و هفتم: در معانیی كه تعلق به شمع دارد » شمارهٔ ۹۰

 

در شمع نگاه کن که جان میسوزد

وز آتش دل همه جهان میسوزد

آتش دل اوست برگرفته است از خویش

بر خود دل گرم او از آن میسوزد!

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهل و هفتم: در معانیی كه تعلق به شمع دارد » شمارهٔ ۹۱

 

شمع است که همچو سرکشی میخندد

وز بیخبری در آتشی میخندد

پس میگرید جملهٔ شب در غم صبح

بر گریهٔ او صبح خوشی میخندد

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهل و هفتم: در معانیی كه تعلق به شمع دارد » شمارهٔ ۹۲

 

شمعی که به یک دو شب فرو میگذرد

گه سوخته گه کشته به کو میگذرد

در خندهٔ بی فایدهٔ او منگر

بنگر چه بلا بر سرِ او میگذرد

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهل و هفتم: در معانیی كه تعلق به شمع دارد » شمارهٔ ۹۳

 

ای آتش شمع سوز ناساز مشو

در شمع سرافروز و سرافراز مشو

گر شمع شهد دور شد آن همه رفت

چه بر سر او زنی پیش باز مشو

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهل و هفتم: در معانیی كه تعلق به شمع دارد » شمارهٔ ۹۴

 

ای شمع! دمی از دل مضطر میزن

میسوز و نفس چو عود مجمر میزن

در صحبت شهد خام بودی میسوز

چون محرم او نیامدی سر میزن

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهل و هفتم: در معانیی كه تعلق به شمع دارد » شمارهٔ ۹۵

 

در عشقِ تو عقل و سمع میباید باخت

مردانه میان جمع میباید باخت

من غرقهٔ خون چو لالهٔ سیر آبی

سر در آتش چو شمع میباید باخت

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهل و هفتم: در معانیی كه تعلق به شمع دارد » شمارهٔ ۹۶

 

ماتم زدهٔ تو جانِ سرگشتهٔ ماست

غرقه شدهٔ تو دلِ آغشتهٔ ماست

چون شمع به سوزِ رشتهٔ جان سوزم

دردِ دل و سوزِ عشق سررشتهٔ ماست

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهل و هفتم: در معانیی كه تعلق به شمع دارد » شمارهٔ ۹۷

 

روی تو که عقل ازو خجل میآید

ماهی است که بس مهر گسل میآید

دور از رویت چو شمع ازان میسوزم

کز شمعِ رخت سوز به دل میآید

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهل و هفتم: در معانیی كه تعلق به شمع دارد » شمارهٔ ۹۸

 

چون شمع ز سوختن دمی دم نزنم

تا دست در آن کمند پُر خم نزنم

ور توبه کنم ز عشقِ تو ننشینم

تا همچو سر‍ زلفِ تو برهم نزنم

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهل و هفتم: در معانیی كه تعلق به شمع دارد » شمارهٔ ۹۹

 

تا از سر‍ زلفت خبرم میماند

جان بر لب و خون برجگرم میماند

من شمعِ توام که در هوای رخ تو

در سوخت تنم تا اثرم میماند

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهل و هفتم: در معانیی كه تعلق به شمع دارد » شمارهٔ ۱۰۰

 

من شمع توام که گر بسوزم صد بار

گویی که ز صد رسیده نوبت به هزار

چون شمع نداریم زمانی بیکار

تا میسوزم به درد و میگریم زار

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهل و هفتم: در معانیی كه تعلق به شمع دارد » شمارهٔ ۱۰۱

 

بر بوی وصال میدویدم همه سال

گفتی بنشانمت ازین کار محال

جانا منِ برخاسته دل شمع توام

گر بنشانی مرا بمیرم در حال

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهل و هفتم: در معانیی كه تعلق به شمع دارد » شمارهٔ ۱۰۲

 

پیوسته کتاب هجر میخواهم خواند

بر بوی وصال اشک میخواهم راند

کارِ من سرگشته چو شمع افتادست

میخواهم سوخت تا که میخواهم ماند

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهل و هفتم: در معانیی كه تعلق به شمع دارد » شمارهٔ ۱۰۳

 

در اشک خود از فرقت آن یار که بود

غرقه شدم از گریهٔ بسیار که بود

چون کار من سوخته دل سوختن است

با سر بردم چو شمع هر کار که بود

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهل و هفتم: در معانیی كه تعلق به شمع دارد » شمارهٔ ۱۰۴

 

گفتم:‌جانا! عهد و قرارت این است

مینشمریم هیچ، شمارت این است

گفتا که تو شمعی همه شب زار بسوز

چون روز درآید همه کارت این است

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهل و هفتم: در معانیی كه تعلق به شمع دارد » شمارهٔ ۱۰۵

 

دل بی غم دلفروز نتوان آورد

جان در طلبش به سوز نتوان آورد

گرچون شمعم هزار شب بنشانند

بی سوز تو شب به روز نتوان آورد

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهل و هفتم: در معانیی كه تعلق به شمع دارد » شمارهٔ ۱۰۶

 

دی میگفتم دستِ من و دامنِ او

چون خونِ من او بریخت در گردنِ او

پروانه به پای شمع از آن افتادست

تا شمع به اشکِ خود بشوید تنِ او

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهل و هفتم: در معانیی كه تعلق به شمع دارد » شمارهٔ ۱۰۷

 

امروز منم فتاده زان دلکش باز

خو کرده به اضطرار از او خوش خوش باز

سررشته بسی جسته وآخر چون شمع

سر رشتهٔ خود یافته در آتش باز

عطار
 
 
۱
۱۱۴۷
۱۱۴۸
۱۱۴۹
۱۱۵۰
۱۱۵۱
۶۵۱۳