عطار » مختارنامه » باب چهل و هفتم: در معانیی كه تعلق به شمع دارد » شمارهٔ ۶۸
از دل غم دلفروز میباید دید
وز جان چو چراغ سوز میباید دید
وین از همه سختتر که مانندهٔ شمع
سوزِ شب و مرگِ روز میباید دید
عطار » مختارنامه » باب چهل و هفتم: در معانیی كه تعلق به شمع دارد » شمارهٔ ۶۹
بس شب که چو شمع با سحر باید بُرد
در هر نفسی سوزِ دگر باید بُرد
عمری که بدو چو شمع امیدی نیست
هم بر سر پای می بسر باید بُرد
عطار » مختارنامه » باب چهل و هفتم: در معانیی كه تعلق به شمع دارد » شمارهٔ ۷۰
شمعی که ز سوز خویش بر خود بگریست
این خنده به سر بریدنش باری چیست
در عشق چو شمعِ مرده میباید زیست
پس در همه کس چو شمع روشن نگریست
عطار » مختارنامه » باب چهل و هفتم: در معانیی كه تعلق به شمع دارد » شمارهٔ ۷۱
گفتم: شمعا! چند گدازی مگداز
گفتا: تو خبر نداری از پردهٔ راز
چون نگدازد کسی که او را همه شب
بر سر دو موکل بود از آتش و گاز
عطار » مختارنامه » باب چهل و هفتم: در معانیی كه تعلق به شمع دارد » شمارهٔ ۷۲
گفتم:شمعا! چون همه شب در کاری
از گرمی کار و بار برگی داری
گفتا که درین سوختن و دشواری
اشکم بارست و آتشم سرباری
عطار » مختارنامه » باب چهل و هفتم: در معانیی كه تعلق به شمع دارد » شمارهٔ ۷۳
ای شمع سرافراز چه پنداشتهای
کز سرکشی خویش سر افراشتهای
در سوختن و بریدن افکندی سر
با خویش همانا که سری داشتهای
عطار » مختارنامه » باب چهل و هفتم: در معانیی كه تعلق به شمع دارد » شمارهٔ ۷۴
ای شمع! فروختی و لاف آوردی
آتش به سر خود به گزاف آوردی
در سینه چو من نهفته در آتش عشق
از بهر چه سر را به طواف آوردی
عطار » مختارنامه » باب چهل و هفتم: در معانیی كه تعلق به شمع دارد » شمارهٔ ۷۵
چون شمع دمی نبود خشنود از خویش
در سوز برآورد بسی دود از خویش
گفتم که مسوز، گفت: تو بی خبری
زان میسوزم تا برَهم زود از خویش
عطار » مختارنامه » باب چهل و هفتم: در معانیی كه تعلق به شمع دارد » شمارهٔ ۷۶
میپرسیدم دوش ز شمع آهسته
کاخر به خوش آیدت بگو ای خسته!
گفت: آن که مرا به درد من بگذارند
تا میسوزم به دردِ خود پیوسته
عطار » مختارنامه » باب چهل و هفتم: در معانیی كه تعلق به شمع دارد » شمارهٔ ۷۷
شمع از در جمع چون درآمد حالی
گفتم که تُرا کار برآمد حالی
گر آتش سوزنده در افتاد به تو
شکر ایزد را کان به سرآمد حالی
عطار » مختارنامه » باب چهل و هفتم: در معانیی كه تعلق به شمع دارد » شمارهٔ ۷۸
آتش همه با شمع جفا خواهد کرد
وز سوختنش بی سر وپا خواهد کرد
کردش ز عسل جدا به گرمی آخر
وز موم به نرمیش جدا خواهد کرد
عطار » مختارنامه » باب چهل و هفتم: در معانیی كه تعلق به شمع دارد » شمارهٔ ۷۹
از روغنِ شمع بوی خون میآید
کز پیشِ عسل تشنه کنون میآید
این طرفه که در مغز وی افتاد آتش
روغن همه از پوست برون میآید
عطار » مختارنامه » باب چهل و هفتم: در معانیی كه تعلق به شمع دارد » شمارهٔ ۸۰
ای شمع! تُرا نیست ز سوز آگاهی
زیرا که ز سوختن بسی میکاهی
مینالم من ز شادی سوز مدام
پس عشق درآموز اگر میخواهی
عطار » مختارنامه » باب چهل و هفتم: در معانیی كه تعلق به شمع دارد » شمارهٔ ۸۱
ای شمع! برو که سوختن حدّ من است
مقبول نیی که سوز تو ردّ من است
تو میسوزی به درد و من مینالم
پس سوز نه برقدّ تو بر قدّ من است
عطار » مختارنامه » باب چهل و هفتم: در معانیی كه تعلق به شمع دارد » شمارهٔ ۸۲
ای شمع! تُرا ز سوز محروم کنند
گر سوز منتْ تمام معلوم کنند
فرقی است ز سوزی که همه جان سوزد
تا آن که به دستِ خویش از موم کنند
عطار » مختارنامه » باب چهل و هفتم: در معانیی كه تعلق به شمع دارد » شمارهٔ ۸۳
ای شمع! تویی علی الیقین دشمنِ تو
خود را کشتی خون تو در گردنِ تو
با آتش سوزنده گرفتی سرِخویش
تا چند زسرگرفتگی کردنِ تو
عطار » مختارنامه » باب چهل و هفتم: در معانیی كه تعلق به شمع دارد » شمارهٔ ۸۴
ای شمع! چو از آتش افسر کردی
تا دست به گردن بلا در کردی
در سر مکن از خویش و غمِ خود خور ازانک
بی سرگشتی از آنچه در سر کردی
عطار » مختارنامه » باب چهل و هفتم: در معانیی كه تعلق به شمع دارد » شمارهٔ ۸۵
ای شمع! اگرچه مجلس افروختهای
اما تن نرم و نازکت سوختهای
تو سر زده در دهان گرفتی آتش
نفط اندازی از که در آموختهای
عطار » مختارنامه » باب چهل و هفتم: در معانیی كه تعلق به شمع دارد » شمارهٔ ۸۶
ای شمع! چو تو هیچ کس آشفته ندید
در سوز یکی مست جگر تفته ندید
هرگز چشمی در همه آفاق چو تو
یک سوختهٔ ز سر برون رفته ندید
عطار » مختارنامه » باب چهل و هفتم: در معانیی كه تعلق به شمع دارد » شمارهٔ ۸۷
ای شمع! مگر چنان گمانْت افتادست
کاتش ز زبان در دل و جانْت افتادست
هر دم گویی در دلم آتش افتاد
این چه سخنی است کز زبانْت افتادست