گنجور

عطار » مختارنامه » باب چهل و هفتم: در معانیی كه تعلق به شمع دارد » شمارهٔ ۴۸

 

سر رفت به باد و من کله میدارم

چشمم بشد و گوش به ره میدارم

در گریه و در گداز مانندهٔ شمع

میسوزم و خویش را نگه میدارم

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهل و هفتم: در معانیی كه تعلق به شمع دارد » شمارهٔ ۴۹

 

چون صبح به خنده یک نفس خرسندم

چون ابر به گریه نیست کس مانندم

با خنده و گریهٔ کسم کاری نیست

بر خود گریم چو شمع و برخود خندم

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهل و هفتم: در معانیی كه تعلق به شمع دارد » شمارهٔ ۵۰

 

شمعم که ز خود نهان فرو میگریم

میخندم و هر زمان فرو میگریم

بر گریهٔ من چو هیچ کس واقف نیست

خوش خوش به درون جان فرو میگریم

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهل و هفتم: در معانیی كه تعلق به شمع دارد » شمارهٔ ۵۱

 

ما بحرِ بلا پیش گرفتیم و شدیم

قربان گشتن کیش گرفتیم و شدیم

چون اشک به پای اوفتادیم به درد

چون شمع سرِ خویش گرفتیم و شدیم

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهل و هفتم: در معانیی كه تعلق به شمع دارد » شمارهٔ ۵۲

 

شمعم که حریف آتشم می‌آید

وز اشک همه پیشکشم می‌آید

در سوز مصیبت فراقِ تو چو شمع

بر خویش گریستن خوشم می‌آید

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهل و هفتم: در معانیی كه تعلق به شمع دارد » شمارهٔ ۵۳

 

هر لحظه مرا چو شمع سوز افزون شد

وز گریه کنارم چو شفق پُر خون شد

در عشق کسی درست آید که چو شمع

از پای درآمد و به سر بیرون شد

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهل و هفتم: در معانیی كه تعلق به شمع دارد » شمارهٔ ۵۴

 

داری سرِ عشق کار از سردرگیر

گر مست نیی خمار از سر درگیر

ور نرم نشد چو موم این رمز تُرا

چون شمع هزار بار از سر درگیر

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهل و هفتم: در معانیی كه تعلق به شمع دارد » شمارهٔ ۵۵

 

تا هیچ چو شمعت سر و کار خویش است

گردن زدنی بهر سرت در پیش است

چه سود به یک پای ستاده چون شمع

زیرا که هزار سر چو شمعت بیش است

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهل و هفتم: در معانیی كه تعلق به شمع دارد » شمارهٔ ۵۶

 

گر عیاری خشک و ترت سوختنی است

ور طیاری بال و پرت سوختنی است

سر در ره عشق باز زیرا که چو شمع

تا خواهد بود یک سرت سوختنی است

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهل و هفتم: در معانیی كه تعلق به شمع دارد » شمارهٔ ۵۷

 

تا تو به بلای عشق تن در ندهی

هرگز نرسی به وصل آن سروسهی

میسوز چو شمع و صبر میکن در سوز

آخر چو بسوزی برهی یانرهی

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهل و هفتم: در معانیی كه تعلق به شمع دارد » شمارهٔ ۵۸

 

گر هست دلت سوختهٔ جان افروز

از شمع میانِ سوختن عشق آموز

شبهای دراز ماهتابی چون روز

چون شمع نخفت میگری و میسوز

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهل و هفتم: در معانیی كه تعلق به شمع دارد » شمارهٔ ۵۹

 

ای آن که دل زندهٔ تو مُرد از تو

ناخورده ز صافِ عشق یک دُرد از تو

عمری است که علمِ شمع میآموزی

چه سود که پروانه سبق بُرد از تو

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهل و هفتم: در معانیی كه تعلق به شمع دارد » شمارهٔ ۶۰

 

چون شمع به یک نفس فرو مرده مباش

در کوی هوس عمر بسر برده مباش

چون شمع فسرده آمد اندر ره عشق

میسوزندش که نیز افسرده مباش

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهل و هفتم: در معانیی كه تعلق به شمع دارد » شمارهٔ ۶۱

 

آن را که درین حبسِ فنا باید مُرد

چون برق جهنده کم بقا باید مُرد

منشین ز سر پای که تا چشم زنی

همچون شمعت بر سر پا باید مُرد

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهل و هفتم: در معانیی كه تعلق به شمع دارد » شمارهٔ ۶۲

 

در عشق چو شمع با خطر نتوان زیست

چون شمع شدی نیز به سر نتوان زیست

دل مُرده چو مرد بی خبر نتوان مُرد

در نزع چو شمع در سحر نتوان زیست

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهل و هفتم: در معانیی كه تعلق به شمع دارد » شمارهٔ ۶۳

 

چون گل به دل افروخته میباید بود

چون غنچه به لب دوخته میباید بود

چون هست وبالِ ما سخن گفتن ما

چون شمع زبان سوخته میباید بود

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهل و هفتم: در معانیی كه تعلق به شمع دارد » شمارهٔ ۶۴

 

در عشق چو شمع سوز باید آورد

پس روی به دلفروز باید آورد

در گریه و سوز و سر بریدن باری

با شمع شبی به روز باید آورد

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهل و هفتم: در معانیی كه تعلق به شمع دارد » شمارهٔ ۶۵

 

چون تن زده سر به راه میباید داشت

بگشاده زبان گناه میباید داشت

چون شمع برون داشت زبان ببریدند

در کام زبان نگاه میباید داشت

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهل و هفتم: در معانیی كه تعلق به شمع دارد » شمارهٔ ۶۶

 

در شمع نگر فتاده در سوز و گداز

برّیده ز انگبین به صد تلخی باز

شاید که زبانْش در دهان گیرد گاز

تا در آتش زبان چرا کرد دراز

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهل و هفتم: در معانیی كه تعلق به شمع دارد » شمارهٔ ۶۷

 

شمعی که ز درد او کسی باز نگفت

جان داد که یک سخن به آواز نگفت

شاید که ببرّند زبانش که به قطع

تا در دهن گازنشد راز نگفت

عطار
 
 
۱
۱۱۴۵
۱۱۴۶
۱۱۴۷
۱۱۴۸
۱۱۴۹
۶۵۱۳