گنجور

عطار » مختارنامه » باب چهل و هفتم: در معانیی كه تعلق به شمع دارد » شمارهٔ ۲۸

 

هر دل که ره چنان جمالی یابد

گر خورشیدی بود زوالی یابد

با هجر بساختم که پروانه ز شمع

ناکام بسوزد چو وصالی یابد

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهل و هفتم: در معانیی كه تعلق به شمع دارد » شمارهٔ ۲۹

 

با دل گفتم که راه دلبر گیرم

چون راه به پای شد ز سر درگیرم

واکنون که چو شمع ره به پای آوردم

در سوز بمُردم چه ره از سر گیرم

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهل و هفتم: در معانیی كه تعلق به شمع دارد » شمارهٔ ۳۰

 

امشب به صفت شمع دلفروزم من

میگریم و میخندم و میسوزم من

ای صبح بدم که عمر شب خوش کندم

زیرا که چو شمع زنده تا روزم من

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهل و هفتم: در معانیی كه تعلق به شمع دارد » شمارهٔ ۳۱

 

خورشید ز سوزِ من سراسیمه بسوخت

مه را ز طنابِ آه من خیمه بسوخت

چون شمع تنم بماند دانی که چه بود

یک نیمه در اشک رفت و یک نیمه بسوخت

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهل و هفتم: در معانیی كه تعلق به شمع دارد » شمارهٔ ۳۲

 

تا چند قفا ز نیک و بد خواهم خورد

خونابهٔ خصم بی خرد خواهم خورد

بر سفرهٔ سفلهای اگر بنشینم

چون شمع بر آن سفره ز خود خواهم خورد

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهل و هفتم: در معانیی كه تعلق به شمع دارد » شمارهٔ ۳۳

 

زین کار که در گردنِ من خواهد بود

آتش همه در خرمنِ من خواهد بود

با سر نتوانم که زیم زانکه چو شمع

سر بر تنِ من دشمن من خواهد بود

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهل و هفتم: در معانیی كه تعلق به شمع دارد » شمارهٔ ۳۴

 

چون عین بریدگی بود دوختنم

پس بی خبریم به ز آموختنم

چه سود چو شمع اول افروختنم

چون خواهدْ بود آخرش سوختنم

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهل و هفتم: در معانیی كه تعلق به شمع دارد » شمارهٔ ۳۵

 

شمعم که خوشی میان سوزم بکُشند

گر بهتر و گر بتر فروزم بکُشند

گر شمع نیم چرا به هر جمع مرا

شب میسوزند تا به روزم بکُشند

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهل و هفتم: در معانیی كه تعلق به شمع دارد » شمارهٔ ۳۶

 

شمعم که غذای من ز من خواهد بود

در چنبر حلقِ من رسن خواهد بود

کس را چه گناه کاین همه سوز و گداز

چون شمع مرا ز خویشتن خواهد بود

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهل و هفتم: در معانیی كه تعلق به شمع دارد » شمارهٔ ۳۷

 

شمعم که چنین زار و نزار آمده‌ام

در سوختن و گریهٔ زار آمده‌ام

از اشک نمیرد آتشِ من همه شب

چون شمع ز آتش اشکبار آمده‌ام

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهل و هفتم: در معانیی كه تعلق به شمع دارد » شمارهٔ ۳۸

 

گر میسوزم مرا مکن چندین عیب

کاتش دارم چو شمع دایم در جیب

زان میسوزم مدام تابوکه چو شمع

تن را در جان گدازم و جان در غیب

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهل و هفتم: در معانیی كه تعلق به شمع دارد » شمارهٔ ۳۹

 

گفتی چه کنم تا شب من گردد روز

وز نورِ سوادِ فقر گردم فیروز

یک شمع اندیش هر دو عالم وانگه

گر آتشِ عشق داری آن شمع بسوز

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهل و هفتم: در معانیی كه تعلق به شمع دارد » شمارهٔ ۴۰

 

دانی تو که شمع را چرا افروزند

تا کشتنش و سوختنش آموزند

چون آتش سوزنده غیب است بسی

چیزی باید که دایمش میسوزند

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهل و هفتم: در معانیی كه تعلق به شمع دارد » شمارهٔ ۴۱

 

ای دل دیدی که هر که شد زنده بمُرد

جاوید خدای ماند ار بنده بمُرد

جان آتش و تن چوموم شمع است مرا

چون موم بسوخت آتش سوزنده بمُرد

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهل و هفتم: در معانیی كه تعلق به شمع دارد » شمارهٔ ۴۲

 

امروز منم عهد مصیبت بسته

برخاسته دل میان خون بنشسته

چون شمع تنی سوخته جانی خسته

امید گسسته اشک در پیوسته

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهل و هفتم: در معانیی كه تعلق به شمع دارد » شمارهٔ ۴۳

 

مائیم ز غم سوخته خوش خوش چون شمع

وز گریهٔ پیوسته مشوش چون شمع

نایافته نور صدق یک دم چون شمع

گم کرده سررشته درآتش چون شمع

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهل و هفتم: در معانیی كه تعلق به شمع دارد » شمارهٔ ۴۴

 

در خفیه بسوختم بسی بی آتش

هرگز که چنین سوخت کسی بی آتش

آن میخواهم چو شمع در عمر دراز

کز سینه برآرم نفسی بی آتش

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهل و هفتم: در معانیی كه تعلق به شمع دارد » شمارهٔ ۴۵

 

چون نیست نصیبِ من به جز غمخواری

موجود برای غم شدم پنداری

چون شمع اگر تنم بسوزد صد بار

یک ذرّه ز پروانه نجویم یاری

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهل و هفتم: در معانیی كه تعلق به شمع دارد » شمارهٔ ۴۶

 

تا چند روم که این ره کوته نیست

وز هر سویی که راه جویم ره نیست

چون شمع میان آب و آتش شب و روز

میسوزم و کس ز سوز من آگه نیست

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهل و هفتم: در معانیی كه تعلق به شمع دارد » شمارهٔ ۴۷

 

پیوسته ز عشق جان و تن میسوزم

در درد فراق خویشتن میسوزم

من خام طمع به صد هزاران زاری

چون شمع میان پیرهن میسوزم

عطار
 
 
۱
۱۱۴۴
۱۱۴۵
۱۱۴۶
۱۱۴۷
۱۱۴۸
۶۵۱۳