گنجور

عطار » مختارنامه » باب چهل و ششم: در معانیی كه تعلّق به صبح دارد » شمارهٔ ۳۲

 

ای صبح! هزار پرده در پیش انداز

وان جمله بدین عاشق دل ریش انداز

امشب شب خلوت است ما را بمژول

هر تیغ که برکشی سر خویش انداز

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهل و ششم: در معانیی كه تعلّق به صبح دارد » شمارهٔ ۳۳

 

ای صبح! اگر بلندیت هست امشب

از بهر خدا که صبر کن پست امشب

تا دور ز رویت من سرمست امشب

در گردنِ مقصود کنم دست امشب

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهل و ششم: در معانیی كه تعلّق به صبح دارد » شمارهٔ ۳۴

 

ای صبح! اگر طلوع خواهی کردن

در کشتن من شروع خواهی کردن

حقا که اگر رنجه شوی ز آه دلم

از نیمهٔ ره رجوع خواهی کردن

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهل و ششم: در معانیی كه تعلّق به صبح دارد » شمارهٔ ۳۵

 

ای صبح! مخند امشب و لب بر لب باش

با عاشقِ دلسوخته هم مذهب باش

چون یار بر من است تا روز امشب

یک روز مدم گو همه عالم شب باش

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهل و ششم: در معانیی كه تعلّق به صبح دارد » شمارهٔ ۳۶

 

امشب که مرا نه تاب و نه تب بودست

با یار به هم جامِ لبالب بودست

ای صبح! در آن کوش که امشب ندمی

زیرا که مرا روز خود امشب بودست

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهل و ششم: در معانیی كه تعلّق به صبح دارد » شمارهٔ ۳۷

 

ای صبح! جهان فروز عالم تو نیی

در خنده زدن شکرفشان هم تو نیی

چون نیست تُرا یک صفت همدم من

دم درکش و دم مده که همدم تو نیی

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهل و ششم: در معانیی كه تعلّق به صبح دارد » شمارهٔ ۳۸

 

جانم به مرادِ دل رسیدست امشب

بر سیم بری سری کشیدست امشب

ای صبح! مکن مرا مگریان و مخند

کآرام دل من آرمیدست امشب

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهل و ششم: در معانیی كه تعلّق به صبح دارد » شمارهٔ ۳۹

 

گر صبح شبی واقعهٔ من دیدی

در پرده شدی پردهٔ من نَدْریدی

ور دم نزدی یک سخنم نشنیدی

تا حشر دمش فرو شدی نَدْمیدی

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهل و ششم: در معانیی كه تعلّق به صبح دارد » شمارهٔ ۴۰

 

آن شب که بود وصال جان افروزم

من جملهٔ شب حیلهگری آموزم

از هر مژه سوزنی کنم تا شب را

بر صبحدم روز قیامت دوزم

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهل و ششم: در معانیی كه تعلّق به صبح دارد » شمارهٔ ۴۱

 

دوش آن بت مستم به طلب آمده بود

شب خوش میکرد آن که به شب آمده بود

چه سود که چون صبح وصالش بدمید

جانم به وداع تن به لب آمده بود

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهل و ششم: در معانیی كه تعلّق به صبح دارد » شمارهٔ ۴۲

 

دوش آمد و گفت: چند جانت سوزم

وقت است که امشبیت جان افروزم

دردا که هنوز در دهن داشت سخن

خود صبح برآمد و فرو شد روزم

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهل و ششم: در معانیی كه تعلّق به صبح دارد » شمارهٔ ۴۳

 

چندان که به ناله میگشایم لب را

وز بیخوابی میشمرم کوکب را

خود روز پدید نیست یا رب چه شب است

کامشب گویی روز فروشد شب را

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهل و ششم: در معانیی كه تعلّق به صبح دارد » شمارهٔ ۴۴

 

گر زلفِ بتم نیی تو ای شب بسر آی

تا کی ز درازی تو کوتاهتر آی

وی صبح اگر از دل کُهْ میندمی

یعنی که ز سنگ آخر از پرده برآی

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهل و هفتم: در معانیی كه تعلق به شمع دارد » شمارهٔ ۱

 

بس آب که بگذشته ز سر از تو مراست

بس آتش و خون که در جگر از تو مراست

در عشق تو یکتا صفتم لیک چو شمع

در هر تویی سوز دگر از تو مراست

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهل و هفتم: در معانیی كه تعلق به شمع دارد » شمارهٔ ۲

 

با عشق تو جان خویش در خواهم باخت

با گریه بهم خون جگر خواهم باخت

گر میگریم چو شمع زیبنده مراست

کز هر اشکی سری دگر خواهم باخت

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهل و هفتم: در معانیی كه تعلق به شمع دارد » شمارهٔ ۳

 

ای در سر ذرّه ذرّه سودا از تو

چون ذرّه هزار بی سر و پا از تو

مردی باید چو شمع دل پُر آتش

وآنگاه چو شمع پای بر جا ازتو

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهل و هفتم: در معانیی كه تعلق به شمع دارد » شمارهٔ ۴

 

تا چند ز سودای تو در سوز و گداز

چون شمع آرم به روز شبهای دراز

تا کی ز تو بازمانم ای شمع طراز

مانندهٔ طفل تشنه از پستان باز

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهل و هفتم: در معانیی كه تعلق به شمع دارد » شمارهٔ ۵

 

خونی که ز تو درجگرم میگردد

میجوشد و گردِ نظرم میگردد

چون شمع هزار اشک سرگردانی

بر رخ ریزم که بر سرم میگردد

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهل و هفتم: در معانیی كه تعلق به شمع دارد » شمارهٔ ۶

 

جان پیش رخت نثار خواهم آورد

دل در غمت استوار خواهم آورد

چون شمع سری هزار خواهم آورد

پیشت همه در کنار خواهم آورد

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهل و هفتم: در معانیی كه تعلق به شمع دارد » شمارهٔ ۷

 

گه عشق توام چو شمع گرینده کند

گه چون صبحم با لب پُر خنده کند

چون صبح اگرم زنده کنی زنده شوم

گردن زدنم پیش رخت زنده کند

عطار
 
 
۱
۱۱۴۲
۱۱۴۳
۱۱۴۴
۱۱۴۵
۱۱۴۶
۶۵۱۳