عطار » مختارنامه » باب چهل و ششم: در معانیی كه تعلّق به صبح دارد » شمارهٔ ۱۲
ای صبح مرو دم پراکنده مزن
گر تیغ کشی بر من افکنده مزن
از هر مژه سیلی دگرم میریزی
آبت ببرد گریهٔ من، خنده مزن
عطار » مختارنامه » باب چهل و ششم: در معانیی كه تعلّق به صبح دارد » شمارهٔ ۱۳
ای صبح چرا اسبِ ستیز انگیزی
یعنی به دمی آتشِ تیز انگیزی
گر دم زنی امشب که شبِ خلوتِ ماست
همچون دمِ صور رستخیز انگیزی
عطار » مختارنامه » باب چهل و ششم: در معانیی كه تعلّق به صبح دارد » شمارهٔ ۱۴
ای صبح مرا به صد عذاب اندازی
کرجست طلب در آفتاب اندازی
از گریهٔ من همه جهان آب گرفت
گر خنده زنی سپر بر آب اندازی
عطار » مختارنامه » باب چهل و ششم: در معانیی كه تعلّق به صبح دارد » شمارهٔ ۱۵
دوش از برِ من یار گریزان میرفت
ناکرده صبوح صبح خیزان میرفت
صبح از لبِ او خنده زنان میآمد
شب از چشمم ستاره ریزان میرفت
عطار » مختارنامه » باب چهل و ششم: در معانیی كه تعلّق به صبح دارد » شمارهٔ ۱۶
ای صبح اگر عزیمتِ خنده کنی
حالم چو جمالِ خویش فرخنده کنی
دایم چو تویی همدم عیسی در دم
تا بوکه دل مردهٔ من زنده کنی
عطار » مختارنامه » باب چهل و ششم: در معانیی كه تعلّق به صبح دارد » شمارهٔ ۱۷
ای صبح هنوز ماهتاب است، مخند
در شیشهٔ ما یقین شراب است، مخند
در تیغ نهادهای قلم میخندی
چون جای تو تیغ آفتاب است، مخند
عطار » مختارنامه » باب چهل و ششم: در معانیی كه تعلّق به صبح دارد » شمارهٔ ۱۸
ای شب تو طریقِ زلفِ جانان داری
یعنی نتوان گفت که پایان داری
ای صبح مرا جان به لب آمد امشب
آخر نَفَسی بزن اگر جان داری
عطار » مختارنامه » باب چهل و ششم: در معانیی كه تعلّق به صبح دارد » شمارهٔ ۱۹
ای صبح دمی به خنده بگشای لبی
تا باز رهم من از چنین تیره شبی
چون از خورشید در دل آتش داری
گر درگیرد دَمِ تو نَبْوَد عجبی
عطار » مختارنامه » باب چهل و ششم: در معانیی كه تعلّق به صبح دارد » شمارهٔ ۲۰
تا کی ز شبِ دراز گریان گردم
در تاریکی چو زلفِ جانان گردم
گر زنگی شب، چو صبح، خندان گردد
من چون زنگی سپید دندان گردم
عطار » مختارنامه » باب چهل و ششم: در معانیی كه تعلّق به صبح دارد » شمارهٔ ۲۱
ای صبح! مدم، مخند و مپسند آخر
یک روز لب از خنده فرو بند آخر
من میگریم که امشبی روز مشو
تو بر دَمِ بامداد تا چند آخر
عطار » مختارنامه » باب چهل و ششم: در معانیی كه تعلّق به صبح دارد » شمارهٔ ۲۲
ای صبح! چو دیدی بر من سیم تنی
بر عشرت ما خنده زدی بی دهنی
گر من بخرید می دمت از کاذب
بفروختیی همه جهان بر چو منی
عطار » مختارنامه » باب چهل و ششم: در معانیی كه تعلّق به صبح دارد » شمارهٔ ۲۳
امشب ز دمیدن تو ترسم ای صبح
وز تیغ کشیدن تو ترسم ای صبح
چون در پس پرده یار با ما بنشست
از پرده دریدن تو ترسم ای صبح
عطار » مختارنامه » باب چهل و ششم: در معانیی كه تعلّق به صبح دارد » شمارهٔ ۲۴
امشب که دمی هم نفس جانانم
سرمایهٔ عمر این نفس میدانم
ای صبح، چو از دم آتش افزون گردد
گر در دمی، آتش بزنی در جانم
عطار » مختارنامه » باب چهل و ششم: در معانیی كه تعلّق به صبح دارد » شمارهٔ ۲۵
امشب اگر از تو بی قراری نرود
از روز دگر سفیدکاری نرود
من زلف دراز تو به شب پیوندم
کز روی تو صبح را به یاری نرود
عطار » مختارنامه » باب چهل و ششم: در معانیی كه تعلّق به صبح دارد » شمارهٔ ۲۶
امشب چه شود که لب ببندی ای صبح
درد من و یارم نپسندی ای صبح
چون بر سر ما شمع بسی میگرید
شاید که تو نیز برنخندی ای صبح
عطار » مختارنامه » باب چهل و ششم: در معانیی كه تعلّق به صبح دارد » شمارهٔ ۲۷
ای چرخ ز دریوزهٔ تو میگریم
وز خرقه پیروزهٔ تو میگریم
وی صبح چو بر همه جهان میخندی
از خندهٔ هر روزهٔ تو میگریم
عطار » مختارنامه » باب چهل و ششم: در معانیی كه تعلّق به صبح دارد » شمارهٔ ۲۸
صبحا! ندمی تو تا که بندی نکنی
یک روز دوای دردمندی نکنی
چون شمع مرا گریهٔ هر شب بس نیست
گر هر روزیم ریشخندی نکنی
عطار » مختارنامه » باب چهل و ششم: در معانیی كه تعلّق به صبح دارد » شمارهٔ ۲۹
امشب بر ماست آن صنمِ جان افروز
ای صبح! مشو روز و مرا جان بمسوز
گرچه همه شب به لطف زاری کردم
هم بر دم بامدادی ای صبح امروز
عطار » مختارنامه » باب چهل و ششم: در معانیی كه تعلّق به صبح دارد » شمارهٔ ۳۰
ای صبح!اگر تو یاریی خواهی کرد
آنست که پرده داریی خواهی کرد
من خود ز سیه گری شب میترسم
تو نیز سفیدکاریی خواهی کرد
عطار » مختارنامه » باب چهل و ششم: در معانیی كه تعلّق به صبح دارد » شمارهٔ ۳۱
ای صبح! امشب علاج دیگر نبرم
گر دست به زلف آن سمن برنبرم
با هر سرِ موی او سری دارم من
چندین سر اگر تیغ کشی سر نبرم