گنجور

عطار » مختارنامه » باب چهل و چهارم: در قلندریات و خمریات » شمارهٔ ۶۶

 

مائیم و میی و مطربی مشکین خال

بی هجر میسَّر شده ایام وصال

با سیمبری نشسته در باد شمال

زین آب حرام خون خود کرده حلال

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهل و چهارم: در قلندریات و خمریات » شمارهٔ ۶۷

 

برخیز که ماه میزند خیمه ز شب

خورشید همی رود سراسیمه ز شب

شمع آر و شراب و نُقل و خندان بنشین

کاندر شکند تمام یک نیمه ز شب

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهل و چهارم: در قلندریات و خمریات » شمارهٔ ۶۸

 

برخیز که کار ما چو زر خواهد شد

اسبابِ شراب مختصر خواهد شد

بشتاب که بر پُشتی رویت خورشید

خوش خوش به دهان شیر در خواهد شد

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهل و چهارم: در قلندریات و خمریات » شمارهٔ ۶۹

 

یک دم به طرب بادهٔ خوش لَوْن دهید

فارغ ز فساد و ایمن از کَوْن دهید

تا غرقه شود در آب فرعونِ هوا

فرعَوْنی مَی به دست فرعَوْن دهید

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهل و چهارم: در قلندریات و خمریات » شمارهٔ ۷۰

 

دل در غم همدمی بفرسود و نیافت

میجست مراد و مینیاسود و نیافت

فرمان بر و باده خور که عمری است که دل

در آرزوی چنین دمی بود و نیافت

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهل و چهارم: در قلندریات و خمریات » شمارهٔ ۷۱

 

تا چند درین مقام بیدادگران

روزی به شبی شبی به روزی گذران

هین کاسهٔ می! که عمر در بیخبری

از کیسهٔ ما میرود ای بیخبران!

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهل و چهارم: در قلندریات و خمریات » شمارهٔ ۷۲

 

مخموران را پیالهٔ می در ده

بر نعرهٔ چنگ و نالهٔ نی در ده

ای ساقی! اگر جام سراسر بنماند

بر دُرد زن و جام پیاپی در ده

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهل و چهارم: در قلندریات و خمریات » شمارهٔ ۷۳

 

جانا! می خور که چون گل تازه شکفت

بلبل ره خارکش کنون خواهد گفت

تنها منشین و شمع منشان که بسی

تنهات به خاک تیره میباید خفت

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهل و چهارم: در قلندریات و خمریات » شمارهٔ ۷۴

 

چون جلوهٔ گل ز گلستان پیدا شد

بلبل به سخن درآمد و شیدا شد

در جام بلور کن می لعل که باغ

از مروارید ابر چون مینا شد

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهل و چهارم: در قلندریات و خمریات » شمارهٔ ۷۵

 

ای ترک قلندری شرابی در ده

جامی دو، می، از بهر خرابی در ده

وین بستهٔ حرص عالم فانی را

زان پیش که خاک گردد آبی در ده

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهل و چهارم: در قلندریات و خمریات » شمارهٔ ۷۶

 

برخیز که گل کیسهٔ زر خواهد ریخت

ابرش به موافقت گهر خواهد ریخت

گر زر داری بریز چون خاک و بخور

کز روی تو زر به خاک درخواهد ریخت

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهل و چهارم: در قلندریات و خمریات » شمارهٔ ۷۷

 

چندان که نگاه میکنم هر سوئی

از سبزه بهشت است و ز کوثر جویی

صحرا چو بهشت شد ز دوزخ کم گوی

بنشین به بهشت با بهشتی رویی

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهل و پنجم: در معانیی كه تعلق به گل دارد » شمارهٔ ۱

 

بنگر ز صبا دامنِ گل چاک شده

بلبل ز جمال گل طربناک شده

در سایهٔ گل نشین که بس گل که ز باد

بر خاک فرو ریزد و ما خاک شده

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهل و پنجم: در معانیی كه تعلق به گل دارد » شمارهٔ ۲

 

گل بین که به غنج و ناز خواهد خندید

بر عالم پر مجاز خواهد خندید

صد دیده بباید که بر او گرید زار

آندم که زغنچه باز خواهد خندید

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهل و پنجم: در معانیی كه تعلق به گل دارد » شمارهٔ ۳

 

ابری که رخ باغ کنون خواهد شست

گل را به گلاب بین که چون خواهد شست

گل میآید با قدحی خون در دست

از عمر مگر دست به خون خواهد شست

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهل و پنجم: در معانیی كه تعلق به گل دارد » شمارهٔ ۴

 

از دست گلابگر گل عشوه پرست

در پای آمد چنانکه بر خاک نشست

گل خون شد و از درد به بلبل میگفت:

«آخر به چنین خون که بیالاید دست»

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهل و پنجم: در معانیی كه تعلق به گل دارد » شمارهٔ ۵

 

با گل گفتم چو یوسفِ کنعانی

در مصرِ چمن تُرا سزد سلطانی

گل گفت که من صد وَرَقم در هر باب

خود یک وَرَقست این که تو بر میخوانی

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهل و پنجم: در معانیی كه تعلق به گل دارد » شمارهٔ ۶

 

بلبل که به عشق یک هم آواز نیافت

همچون تو گلی شکفته در ناز نیافت

گل گرچه به حسن صد وَرَق داشت ولیک

در هیچ وَرَق شرحِ رخت باز نیافت

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهل و پنجم: در معانیی كه تعلق به گل دارد » شمارهٔ ۷

 

بلبل همه شب شرحِ وصالت میخواند

مه طلعت خورشیدِ کمالت میخواند

گل پیش رخِ تو صد وَرَق بازگشاد

وز هر وَرَق آیتِ جمالت میخواند

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهل و پنجم: در معانیی كه تعلق به گل دارد » شمارهٔ ۸

 

گل بین که بر اطراف چمن مینازد

وز سوی دگر سرو و سمن مینازد

هر گل که به ناز باز خندید چو صبح

از حسن تو یا ز شعرِ من مینازد

عطار
 
 
۱
۱۱۳۷
۱۱۳۸
۱۱۳۹
۱۱۴۰
۱۱۴۱
۶۵۱۳