عطار » مختارنامه » باب چهل و چهارم: در قلندریات و خمریات » شمارهٔ ۶
سودای توام بیدل و دین میخواهد
خمّار و خرابات نشین میخواهد
من میخواهم که عاقلی باشم چُست
دیوانگی توام چنین میخواهد
عطار » مختارنامه » باب چهل و چهارم: در قلندریات و خمریات » شمارهٔ ۷
آن رفت که گفتمی من از زهد سخن
اکنون من و دَردِ نو و دُردی کهن
دی سر و بُنِ صومعهٔ دین بودم
و امروز به میخانه شدم بی سر و بن
عطار » مختارنامه » باب چهل و چهارم: در قلندریات و خمریات » شمارهٔ ۸
معشوقه نه سر،نه سروری میخواهد
حیرانی و زیر و زَبَری میخواهد
من زاهد فوطه پوش چون دانم بود
چون یار مرا قلندری میخواهد
عطار » مختارنامه » باب چهل و چهارم: در قلندریات و خمریات » شمارهٔ ۹
چون با سرو دستار نمیپردازم
دستار به میخانه فرو اندازم
اندر همه کیسه یک درم نیست مرا
وین طرفه که هر دو کون در میبازم
عطار » مختارنامه » باب چهل و چهارم: در قلندریات و خمریات » شمارهٔ ۱۰
در عشق بزرگیم به خردی بدهم
وین سرخی روی خود به زردی بدهم
از صافی دین چو قطرهای نیست مرا
سجّاده گرو کنم به دُردی بدهم
عطار » مختارنامه » باب چهل و چهارم: در قلندریات و خمریات » شمارهٔ ۱۱
ترسابچهای که توبه بشکست مرا
دوش آمد و زلف داد در دست مرا
در رقصِ چهارْ کرد برگشت وبرفت
زنّار چهارْ کرد بر بست مرا
عطار » مختارنامه » باب چهل و چهارم: در قلندریات و خمریات » شمارهٔ ۱۲
نه در سرِ من سَرِسری بینی تو
نه میل دلم به داوری بینی تو
اینجا که منم نقطهٔ دردی بفرست
تا گمراهی و کافری بینی تو
عطار » مختارنامه » باب چهل و چهارم: در قلندریات و خمریات » شمارهٔ ۱۳
تا در بُنهٔ خویش مقام است ترا
سودا چه پزی که کار خام است ترا
تا صاف نگردد دلت از هر دوجهان
دُردی خرابات حرام است ترا
عطار » مختارنامه » باب چهل و چهارم: در قلندریات و خمریات » شمارهٔ ۱۴
تا چند ز زاهد ریائی آخر
دُردی درکش که مردِ مائی آخر
ما را جگر از زهد ریائی خون شد
ای رندِقلندری کجائی آخر
عطار » مختارنامه » باب چهل و چهارم: در قلندریات و خمریات » شمارهٔ ۱۵
از بس که دلم بسوخت زین کاردرشت
روزی صد ره به دست خود خود را کشت
جامی دو، می مغانه خواه از زردشت
تا باز کنم قبای آدم از پشت
عطار » مختارنامه » باب چهل و چهارم: در قلندریات و خمریات » شمارهٔ ۱۶
زین دَرد که جز غصهٔ جان میندهد
جز دُردِ قلندری امان میندهد
آن آه به صدق کز قلندر خیزد
در صومعه هیچ کس نشان میندهد
عطار » مختارنامه » باب چهل و چهارم: در قلندریات و خمریات » شمارهٔ ۱۷
گر زهد کنی سوز وگدازت ببرد
عُجْب آورد و شوق ونیازت ببرد
زنهار به گرد من مگرد ای زاهد
کاین رندِ قلندر از نمازت ببرد
عطار » مختارنامه » باب چهل و چهارم: در قلندریات و خمریات » شمارهٔ ۱۸
خواهی که ز خود به رایگان باز رهی
فانی شوی و به یک زمان باز رهی
یک لحظه به بازارِ قلندر بگذر
تا از بد و نیک دو جهان باز رهی
عطار » مختارنامه » باب چهل و چهارم: در قلندریات و خمریات » شمارهٔ ۱۹
خون شد جگرم بیار جام ای ساقی
کاین کار جهان دم است و دام ای ساقی
می ده که گذشت عمر و بگذاشته گیر
روزی دو سه نیز والسلام ای ساقی
عطار » مختارنامه » باب چهل و چهارم: در قلندریات و خمریات » شمارهٔ ۲۰
از تفِّ دلم می به صباح ای ساقی
جوشیده چو گشت شد مباح ای ساقی
مستی و مُقامری بسی بهتر از آنک
بر روی و ریا کنی صلاح ای ساقی
عطار » مختارنامه » باب چهل و چهارم: در قلندریات و خمریات » شمارهٔ ۲۱
شمع است و شراب و ماهتاب ای ساقی
شاهد و شرابْ نیم خواب ای ساقی
از خام مگو وین دل پر آتش نیز
بر باد مده بیار آب ای ساقی
عطار » مختارنامه » باب چهل و چهارم: در قلندریات و خمریات » شمارهٔ ۲۲
همچون من و تو علی الیقین ای ساقی
بسیار فرو خورد زمین ای ساقی
تاکی کنی اندیشه ازین ای ساقی
العیش! که عمر رفت هین ای ساقی
عطار » مختارنامه » باب چهل و چهارم: در قلندریات و خمریات » شمارهٔ ۲۳
دل گشت ز معصیت سیاه ای ساقی
فریاد زشومی گناه ای ساقی
برگیر به سوی توبه راه ای ساقی
کز عمر بسی نماند آه ای ساقی
عطار » مختارنامه » باب چهل و چهارم: در قلندریات و خمریات » شمارهٔ ۲۴
هم سبزهٔ سرمست برُست ای ساقی
هم گل به گلاب روی شست ای ساقی
چون یاسمن لطیف را شاخ شکست
کی توبهٔ ما بود درست ای ساقی
عطار » مختارنامه » باب چهل و چهارم: در قلندریات و خمریات » شمارهٔ ۲۵
چون گل بشکفت در بهار ای ساقی
تاکی نهدم زمانه خار ای ساقی
در پیش بنه صراحی و بر کف جام
با سبز خطی به سبزهزار ای ساقی