عطار » مختارنامه » باب سی و سوم: در شكر نمودن از معشوق » شمارهٔ ۳۵
دوش آمد و گفت اگر دل ما داری
کُل گرد چرا مذهبِ اَجزا داری
چون قطره برون مباش و غوّاصی کُن
یعنی که درون هزار دریا داری
عطار » مختارنامه » باب سی و سوم: در شكر نمودن از معشوق » شمارهٔ ۳۶
ای بی سر و بن گشته جهانی از تو
نامانده سالم دل و جانی از تو
گرچه نتوان یافت نشانی از تو
غایب نتوان بود زمانی از تو
عطار » مختارنامه » باب سی و سوم: در شكر نمودن از معشوق » شمارهٔ ۳۷
گه پیش تو چون قلم به سر میآییم
گاه از بد و نیک بیخبر میآییم
با عشق تو دست در کمر میآییم
بر پنداری زیر و زبر میآییم
عطار » مختارنامه » باب سی و سوم: در شكر نمودن از معشوق » شمارهٔ ۳۸
جانا ز غم عشق تو سرگردانم
من در طلب تو از میانِ جانم
گفتی که به ترک جان بگو تا برهی
چون تو به میان جان دری نتوانم
عطار » مختارنامه » باب سی و سوم: در شكر نمودن از معشوق » شمارهٔ ۳۹
در درد خودم چو چرخ سرگردان کن
وز عشق خودم بی سر و بی سامان کن
هرگاه که درمان دلم خواهی کرد
درمان دلم ز درد بی درمان کن
عطار » مختارنامه » باب سی و سوم: در شكر نمودن از معشوق » شمارهٔ ۴۰
سر با تو ببازم، کلِه من اینست
پیش تو بمیرم، شرهِ من اینست
گر ملک دو عالمم مسلم گردد
جز خون نخورم زانکه رهِ من اینست
عطار » مختارنامه » باب سی و سوم: در شكر نمودن از معشوق » شمارهٔ ۴۱
در راه تو، دل واقعهٔ مشکل خواست
در راه تو پای تا بسر در گل خواست
وانگاه چو در بلای عشق تو فتاد
از تو ز برای دل بلای دل خواست
عطار » مختارنامه » باب سی و سوم: در شكر نمودن از معشوق » شمارهٔ ۴۲
هم بی دو جهان تویی و هم در دو جهان
من بیخویشم با تو بهم در دو جهان
گر جو به جوم کنی و بر باد دهی
یک جو نکنم عشق تو کم در دو جهان
عطار » مختارنامه » باب سی و سوم: در شكر نمودن از معشوق » شمارهٔ ۴۳
هر روز مرا با تو حسابی دگرست
هر لحظه ترا تازه عتابی دگرست
بی یاد تو از خلق دل پُر خونم
هر دم که برآورد حجابی دگرست
عطار » مختارنامه » باب سی و سوم: در شكر نمودن از معشوق » شمارهٔ ۴۴
جانا! جانم ز قعر دریای حضور
دُرّی عجب است غرق چندینی نور
گرچه تن من ز کار دورست ولیک
یک لحظه نهیی ز خاطرِ جانم دور
عطار » مختارنامه » باب سی و سوم: در شكر نمودن از معشوق » شمارهٔ ۴۵
سر در سر سودای تو خواهم کردن
در حجرهٔ دل جای تو خواهم کردن
برگیر ز رخ پرده که در عالم جان
دل غرق تماشای تو خواهم کردن
عطار » مختارنامه » باب سی و سوم: در شكر نمودن از معشوق » شمارهٔ ۴۶
گر من نه چنین عاشق و شوریدهامی
بودی که ترا دمی پسندیدهامی
ور مثل تو در همه جهان دیدهامی
بر صد شادی غم تو نگزیدهامی
عطار » مختارنامه » باب سی و سوم: در شكر نمودن از معشوق » شمارهٔ ۴۷
تاکی باشم بستهٔ هستی بی تو
افتادهٔ هشیاری ومستی بی تو
گر نالیدم ز تنگدستی بی تو
قارون شدهام به زر پرستی بی تو
عطار » مختارنامه » باب سی و سوم: در شكر نمودن از معشوق » شمارهٔ ۴۸
دل را ز غمت بی سر و پا میدارم
وز خلق جهان چشم ترا میدارم
در شادی و غم چون به غمم شادی تو
هر غم که به من رسد روا میدارم
عطار » مختارنامه » باب سی و سوم: در شكر نمودن از معشوق » شمارهٔ ۴۹
هرگه که میخوری خروشی بزنی
بر عاشق شهرگرد دوشی بزنی
من شهر بگردم پس ازین خانه خرم
تا بو که مرا خانه فروشی بزنی
عطار » مختارنامه » باب سی و سوم: در شكر نمودن از معشوق » شمارهٔ ۵۰
جانا! همه راه، بر زبانم بودی
در هر منزل مژده رسانم بودی
ای جان و دلم! گر ز تو غایب گشتم
هر جا که بُدم در دل و جانم بودی
عطار » مختارنامه » باب سی و چهارم: در صفتِ آمدن معشوق » شمارهٔ ۱
دوش آمد و برگشاد صد پردهٔ راز
در پردهٔ دل جلوهگری کرد آغاز
در داد ندا که ای ز ما مانده باز
برخیز ز پیش و خانه با ما پرداز!
عطار » مختارنامه » باب سی و چهارم: در صفتِ آمدن معشوق » شمارهٔ ۲
دوش آمد و گفت: روز و شب میجوشی
تادین ندهی ز دست در بیهوشی
چون من همهام به قطع و دنیا هیچ است
آخر همه را به هیچ مینفروشی
عطار » مختارنامه » باب سی و چهارم: در صفتِ آمدن معشوق » شمارهٔ ۳
دوش آمد و دل ازو کبابی میگشت
تا باده به کف کرد و خرابی میگشت
در سینهٔ جانم فلکی گردان کرد
پس گردِ فلک چو آفتابی میگشت
عطار » مختارنامه » باب سی و چهارم: در صفتِ آمدن معشوق » شمارهٔ ۴
دوش آمد و گفت: چندم آواز دهی
من دور نیم تو دوری آغاز نهی
دیوار حجاب است چو برخاست ز پیش
این خانه و آن یکی شود باز رهی