گنجور

عطار » مختارنامه » باب بیست و نهم: در شوق نمودن معشوق » شمارهٔ ۵۵

 

بی روی تو یک لحظه نمیشاید زیست

زیرا که مرا بی تو نمیباید زیست

جانی که همه جهان بدو مینازند

بیزارم ازو چو بی تو میباید زیست

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب بیست و نهم: در شوق نمودن معشوق » شمارهٔ ۵۶

 

ای بس که به هر تکی دویدم بی تو

وی بس که زهر سویی پریدم بی تو

چون روز قیامتم شبی میباید

تا با تو بگویم آنچه دیدم بی تو

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب بیست و نهم: در شوق نمودن معشوق » شمارهٔ ۵۷

 

جانا ز ره دراز میآیم من

با سینهٔ پر نیاز میآیم من

چندان که مرا ز پیش خود میرانی

پیش تو به دیده باز میآیم من

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب بیست و نهم: در شوق نمودن معشوق » شمارهٔ ۵۸

 

در عشق تو کارم به هوس برناید

وین کار آسان به دست کس برناید

گفتم نفسی، به دست تو، توبه کنم

گر جان به لب آید آن نفس برناید

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب بیست و نهم: در شوق نمودن معشوق » شمارهٔ ۵۹

 

با عشق تو دست در کمر خواهم کرد

چون زلف تو دل زیر و زبر خواهم کرد

هر دم ز تو شورشی دگر خواهم کرد

سگ به ز من از تو صبر اگر خواهم کرد

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب بیست و نهم: در شوق نمودن معشوق » شمارهٔ ۶۰

 

گه نعره زن قلندرت خواهم بود

گه در مسجد مجاورت خواهم بود

گر جان و دلم به باد برخواهی داد

من از دل و جان خاکِ درت خواهم بود

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب بیست و نهم: در شوق نمودن معشوق » شمارهٔ ۶۱

 

چون عاشق روی تو شدم اینم بس

سرگشته چو موی تو شدم اینم بس

بامملکت دو عالمم کاری نیست

سودائی کوی تو شدم اینم بس

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب بیست و نهم: در شوق نمودن معشوق » شمارهٔ ۶۲

 

عمری دل من غرقهٔ خون بی تو بزیست

وز پای فتاده سرنگون بی تو بزیست

و امروز که در معرکهٔ مرگ افتاد

در حسرت آن مُرد که چون بی تو بزیست

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب بیست و نهم: در شوق نمودن معشوق » شمارهٔ ۶۳

 

چون هست همه به روی تو آرزویم

بی روی تو نیست هیچ سوی آرزویم

گر یک سر موی از تو رسد حصّهٔ من

نیست از دو جهان یک سر موی آرزویم

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب بیست و نهم: در شوق نمودن معشوق » شمارهٔ ۶۴

 

از عشقِ تو در جهان عَلَم خواهم شد

وز شوق به فرق چون قلم خواهم شد

از عشقِ تو مست در وجود آمدهام

وز شوق تو مست با عَدَم خواهم شد

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب بیست و نهم: در شوق نمودن معشوق » شمارهٔ ۶۵

 

در کوی تو چون میگذرم، اینت عجب!

وز سوی تو چون مینگرم، اینت عجب!

گر زهرهٔ آن بود که یاد تو کنم

گر بر نپرد دل از برم، اینت عجب!

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب بیست و نهم: در شوق نمودن معشوق » شمارهٔ ۶۶

 

چندان که ترا حجاب میخواهد بود

از جانب تو عتاب میخواهد بود

چون پای تو در رکاب میخواهد بود

سودای تو در حساب میخواهد بود

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب بیست و نهم: در شوق نمودن معشوق » شمارهٔ ۶۷

 

تا یک نفسی دسترسم میماند

در بندگی تو هوسم میماند

از بندگی تو نفسی سرنکشم

اینست سخن تانفسم میماند

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب بیست و نهم: در شوق نمودن معشوق » شمارهٔ ۶۸

 

با روی تو ماه را منوّر ننهم

با زلف تو مشک را معطّر ننهم

گر هر دوجهان زیر و زبر خواهد شد

سر بنهم و سودای تو از سر ننهم

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب بیست و نهم: در شوق نمودن معشوق » شمارهٔ ۶۹

 

دیرست که در کوی تو دارم گذری

گر وقت آمد به سوی من کُن نظری

ور در خورِ کشتنم مکش دردِ سری

در پای خودم کُش نه به دستِ دگری

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب بیست و نهم: در شوق نمودن معشوق » شمارهٔ ۷۰

 

ما درد تو را به جای درمان داریم

چون وصل تو نیست برگ هجران داریم

چندان که ترا ز هر سویی شمشیرست

ما را سر و گردن است تا جان داریم

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب سی‌ام: در فراغت نمودن از معشوق » شمارهٔ ۱

 

از بس که امید و بیم میبینم من

از هر دو دلی دو نیم میبینم من

چندان که به سِرِّ کار در مینگرم

استغنائی عظیم میبینم من

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب سی‌ام: در فراغت نمودن از معشوق » شمارهٔ ۲

 

اول بنگر به جانِ چون برقِ همه

و آخر به میان خاک و خون غرقِ همه

میمیراند به زاری و میگوید:

چون ما هستیم خاک بر فرقِ همه!

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب سی‌ام: در فراغت نمودن از معشوق » شمارهٔ ۳

 

گفتم:‌چه شود چو لطف ذاتی داری

کز قرب خودم غرق حیاتی داری

عزت، به زبان سلطنت، گفت:‌برو

تاکی ز تو خطی و براتی داری

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب سی‌ام: در فراغت نمودن از معشوق » شمارهٔ ۴

 

گفتم:‌به غمم قیام کی بود ترا

گفتا: غم من تمام کی بود ترا

گفتم‌:همه نام وننگ شد در سر تو

گفت: این همه ننگ و نام کی بود ترا

عطار
 
 
۱
۱۱۰۶
۱۱۰۷
۱۱۰۸
۱۱۰۹
۱۱۱۰
۶۵۱۳