عطار » مختارنامه » باب بیست و نهم: در شوق نمودن معشوق » شمارهٔ ۱۵
از چشم خوشت بسی شکایت دارم
وز لعل لبت بسی حمایت دارم
چون من بندانم که بداند آخر
تا با تو ز تو من چه حکایت دارم
عطار » مختارنامه » باب بیست و نهم: در شوق نمودن معشوق » شمارهٔ ۱۶
جانا! مددی به عمر کوتاهم ده
دورم ز درت خلعتِ درگاهم ده
در مغزِ دلم نشستهای میسوزی
یا بیرون آی یا درون راهم ده
عطار » مختارنامه » باب بیست و نهم: در شوق نمودن معشوق » شمارهٔ ۱۷
تن زیر امانت تو خاکِ در شد
زیر قدم تو با زمین همبر شد
و آن دل که در آرزوی تو مضطر شد
در سینه ز بس که سوخت خاکستر شد
عطار » مختارنامه » باب بیست و نهم: در شوق نمودن معشوق » شمارهٔ ۱۸
بی چهرهٔ تو در نظری نتوان دید
بی سایهٔ تو در گذری نتوان دید
حالی است عجب که با تو یک لحظه بدان
نه با خود و نه با دگری نتوان دید
عطار » مختارنامه » باب بیست و نهم: در شوق نمودن معشوق » شمارهٔ ۱۹
هم بادیهٔ عشق تو بی پایان است
هم درد محبّتِ تو بی درمان است
آن کیست که در راه تو سرگردان نیست
هر کو ره تو نیافت سرگردان است
عطار » مختارنامه » باب بیست و نهم: در شوق نمودن معشوق » شمارهٔ ۲۰
در عشق تو دل زیر و زبر باید برد
ره توشهٔ تو خون جگر باید برد
گر روی به روی تو همی نتوان کرد
سر بر پایت عمر بسر باید برد
عطار » مختارنامه » باب بیست و نهم: در شوق نمودن معشوق » شمارهٔ ۲۱
جان پیش تو بر میان کمر خواهم داشت
هر دم به تو شوق بیشتر خواهم داشت
من خاک توام دایم و خاکم بر سر
گر سر ز سر خاک تو بر خواهم داشت
عطار » مختارنامه » باب بیست و نهم: در شوق نمودن معشوق » شمارهٔ ۲۲
گر دیده به تو راه توانستی کرد
دل را ز توآگاه توانستی کرد
ای کاش دلم چنانکه دل میخواهد
در عشق تو یک آه توانستی کرد
عطار » مختارنامه » باب بیست و نهم: در شوق نمودن معشوق » شمارهٔ ۲۳
کو پای که از دست تو بگریختمی
کو دست که در پای تو آویختمی
ای کاش هزار جانمی تا هر دم
در خاک قدمهای تو میریختمی
عطار » مختارنامه » باب بیست و نهم: در شوق نمودن معشوق » شمارهٔ ۲۴
چون درد ترا من به دعا میطلبم
کافر باشم اگر دوا میطلبم
چندان که خوشی است در دو عالم گو باش
من از همه فارغم، ترا میطلبم
عطار » مختارنامه » باب بیست و نهم: در شوق نمودن معشوق » شمارهٔ ۲۵
یا در پیشم چو شمع بنشان و بکش
یا در خونم به سر بگردان و بکش
گر بود هزار دل زخویشم بگرفت
من آنِ توام آنِ خودم خوان و بکش
عطار » مختارنامه » باب بیست و نهم: در شوق نمودن معشوق » شمارهٔ ۲۶
از خود خبرم ده که ز خود بیخبرم
کز آرزوی تو می بسوزد جگرم
آسان ز سر هر دو جهان برخیزم
گر بنشینی تا به تو درمینگرم
عطار » مختارنامه » باب بیست و نهم: در شوق نمودن معشوق » شمارهٔ ۲۷
خورشید رخ تو در نظر خواهم داشت
چون ذرّه دلم زیر و زبر خواهم داشت
تا من هوس روی تو دارم از دل
خورشید میان ذرّه در خواهم داشت
عطار » مختارنامه » باب بیست و نهم: در شوق نمودن معشوق » شمارهٔ ۲۸
چون من به تو در همه جهانم زنده
یک لحظه مباد بی تو جانم زنده
بی زحمت تن با تو دلم را نفسی است
گر زندهام امروز بدانم زنده
عطار » مختارنامه » باب بیست و نهم: در شوق نمودن معشوق » شمارهٔ ۲۹
جان رسته ازین قالب صد لون به است
دل جسته ازین نفس چو فرعون به است
جز آتش تو هیچ نمیباید تیز
انس تو یکی ذرّه ز دو کون به است
عطار » مختارنامه » باب بیست و نهم: در شوق نمودن معشوق » شمارهٔ ۳۰
چون دل غم تو به جان توانست کشید
خوش خوش ز همه جهان توانست برید
در راه تو آب روی بفروخت همه
تا آتش مهر تو توانست خرید
عطار » مختارنامه » باب بیست و نهم: در شوق نمودن معشوق » شمارهٔ ۳۱
در عشق تو از بس که جنون آرم من
از آتش و سنگ، جوی خون آرم من
گر یک سنگی است در همه عالم و بس
زان سنگ به همّتت برون آرم من
عطار » مختارنامه » باب بیست و نهم: در شوق نمودن معشوق » شمارهٔ ۳۲
گه پیش در تو در سجود آمدهام
گه بر سر آتشت چو عود آمدهام
مستی مرا امید هشیاری نیست
کز عشق تو مست در وجود آمدهام
عطار » مختارنامه » باب بیست و نهم: در شوق نمودن معشوق » شمارهٔ ۳۳
کو کوی تو تا به فرق بشتافتمی
پس روی ز هرچه هست بر تافتمی
دستم نرسد به جان که بشکافتمی
تا بو که ترا میان جان یافتمی
عطار » مختارنامه » باب بیست و نهم: در شوق نمودن معشوق » شمارهٔ ۳۴
جانا چو نه پنهان و نه پیدا باشی
با ما باشی دائم و بی ما باشی
تا کی سوزد ز آرزویت جانم
جان بشکافم بوکه در آنجا باشی