گنجور

عطار » مختارنامه » باب بیست و ششم: در صفت گریستن » شمارهٔ ۲۵

 

ای از رخ چون گلت گلابِ دیده

خار مژهٔ تو برده خوابِ دیده

چون آتش عشقت از دلم برخیزد

میننشیند مگر به آبِ دیده

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب بیست و ششم: در صفت گریستن » شمارهٔ ۲۶

 

چون چشم به یارِ سیم تن میافتد

خون در دل و چشم ممتحن میافتد

چون چشم نگه نداشتم خون شد دل

هر خون که فتد ز چشم من میافتد

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب بیست و ششم: در صفت گریستن » شمارهٔ ۲۷

 

تن خاک نشین چشم یار آمده گیر

جان بستهٔ بندِ انتظار آمده گیر

چون دیده ز خون دل کنارم پر کرد

دل نیز ز دیده بر کنار آمده گیر

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب بیست و ششم: در صفت گریستن » شمارهٔ ۲۸

 

جانا!‌غم تو با تن چون مویم داشت

وز بس خواری چو خاک در کویم داشت

من نیز به چشم بر نیایم هرگز

چشمم ز سرشک دست بر رویم داشت

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب بیست و ششم: در صفت گریستن » شمارهٔ ۲۹

 

چون شمع، ز بس سوز، خور و خوابم شد

و آرام و قرار دلِ پرتابم شد

از بس که ز دیده ریختم آب چو ابر

از دیده ز پیش مردمان آبم شد

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب بیست و ششم: در صفت گریستن » شمارهٔ ۳۰

 

تا کی ز تو روی بر زمین باید داشت

سوز دل وآه آتشین باید داشت

بس سیل که خاست هر نفس چشمم را

آخر ز تو چشم این چنین باید داشت

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب بیست و ششم: در صفت گریستن » شمارهٔ ۳۱

 

بس سیل که خاست هر نفس چشمم را

وز سر ننشست این هوس چشمم را

از بسیاری که چشم من آب بریخت

آبی بنماند پیش کس چشمم را

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب بیست و ششم: در صفت گریستن » شمارهٔ ۳۲

 

زان روی که در روی تو چشمم نگریست

از گریهٔ من مردم چشمم بنزیست

جان بر سر آتش است و دل بر سر آب

از بس که دلم بسوخت و چشمم بگریست

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب بیست و ششم: در صفت گریستن » شمارهٔ ۳۳

 

آن ماه، مرا چو خاک در کوی افکند

و اندر طلب خودم به هر سوی افکند

زان است هزار قطره خون بر رویم

کان روز که رفت چشم بر روی افکند

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب بیست و ششم: در صفت گریستن » شمارهٔ ۳۴

 

چون ایندل غم کشم وطن در خون دید

هر روز ز نو مرا غمی افزون دید

زین خانهٔ تنگ، سیر شد، صحرا خواست

بر اشک سوار گشت چون گلگون دید

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب بیست و ششم: در صفت گریستن » شمارهٔ ۳۵

 

روزی که دل شکسته پیش تو کشم

بر گلگونش نشسته پیش تو کشم

چون بر گلگون سوار شد یعنی اشک

پیش آی که تنگ بسته پیش تو کشم

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب بیست و ششم: در صفت گریستن » شمارهٔ ۳۶

 

با دل گفتم بسی زیان میبینم

از دست تودیده خون فشان میبینم

دل گفت که با اشک روان خواهم شد

زین گونه که این قلب روان میبینم

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب بیست و ششم: در صفت گریستن » شمارهٔ ۳۷

 

از گریهٔ خود بسی نکویی دارم

وز گوهر اشک هر چه گویی دارم

گلگونِ سرشک من چنان گرم رو است

کز گرم رویش سرخ رویی دارم

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب بیست و ششم: در صفت گریستن » شمارهٔ ۳۸

 

شبرنگ خطت که رام افسونم بود

میتاخت به تک که تشنهٔ خونم بود

بر روی آمد، تو گویی از گرم روی

شبرنگ خط تو، اشک گلگونم بود

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب بیست و ششم: در صفت گریستن » شمارهٔ ۳۹

 

از رشک تو، کاغذین کنم پیراهن

تا سایهٔ تو نگرددت پیرامن

هر چند کنار من چو دریاست ز اشک

در شیوهٔ عشق تو، نیم تردامن

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب بیست و ششم: در صفت گریستن » شمارهٔ ۴۰

 

چون هر مویم نوحه گر آید بی تو

وز هر سویم ناله برآید بی تو

گلگون سرشکم که همی تازد تیز

ای بس که به روی می درآید بی تو

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب بیست و ششم: در صفت گریستن » شمارهٔ ۴۱

 

دل را که شد از یک نظر دیده خراب

بنگر که چگونه باز شد رشته ز تاب

از مال جهان مرا چو چشمی و دلی است

آن بر سر آتش است و این بر سر آب

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب بیست و ششم: در صفت گریستن » شمارهٔ ۴۲

 

اول دل من، عشق رخت در جان داشت

چون پیدا شد مینتوان پنهان داشت

آن رفت که در دیده همی گشتم اشک

کامروز به زور باز مینتوان داشت

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب بیست و ششم: در صفت گریستن » شمارهٔ ۴۳

 

گر دل نه چنین عاشق شیدا بودی

از عشق تو یک لحظه شکیبا بودی

ای کاش هر آن اشک که در فرقت تو،

من میریزم، هزار دریا بودی

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب بیست و ششم: در صفت گریستن » شمارهٔ ۴۴

 

خونی که من از دیده به در می‌ریزم

هردم به مصیبتی دگر می‌ریزم

تا عشق رخ توام گریبان بگرفت

دامن دامن، خون جگر می‌ریزم

عطار
 
 
۱
۱۰۹۹
۱۱۰۰
۱۱۰۱
۱۱۰۲
۱۱۰۳
۶۵۱۳