گنجور

عطار » مختارنامه » باب بیست و ششم: در صفت گریستن » شمارهٔ ۵

 

شب نیست که خون از دل غمناک نریخت

روزی نه که آب روی من پاک نریخت

یک شربت آب خوش نخوردم همه عمر

تا باز ز راه دیده بر خاک نریخت

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب بیست و ششم: در صفت گریستن » شمارهٔ ۶

 

این شیوه مصیبت که مرا اکنون است

چون شرح توان داد که حالم چونست

هر اشک که ازدیدهٔ من میریزد

گر بشکافی هزار دریا خونست

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب بیست و ششم: در صفت گریستن » شمارهٔ ۷

 

گر دل بشناختی که من کیستمی

سبحان اللّه چگونه خوش زیستمی

ای کاش که گر تشنگی دل ننشست

چشمی بودی که سیر بگریستمی

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب بیست و ششم: در صفت گریستن » شمارهٔ ۸

 

گر جان گویم جای خرابش بنماند

ور دل گویم رای صوابش بنماند

وز دیدهٔ سیل بار خود چتوان گفت

کز بس که گریست هیچ آبش بنماند

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب بیست و ششم: در صفت گریستن » شمارهٔ ۹

 

هر شب چو غمی ز چشم من خون ریزد

گر کم ریزد ز ابر افزون ریزد

چون در مستی ز مرگش اندیشه کنم

هر می که خورم ز دیده بیرون ریزد

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب بیست و ششم: در صفت گریستن » شمارهٔ ۱۰

 

چون دریائی کنار من از جا خاست

کز چشمهٔ چشم لؤلؤ لالا خاست

گویند بسی چشمه ز دریا خیزد

چونست که از چشمه مرا دریا خاست

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب بیست و ششم: در صفت گریستن » شمارهٔ ۱۱

 

هر چند که پشت و روی دارم کاری

از دیدهٔ خویش تازه رویم باری

رویم که ز آب دیده دارد ادرار

هر لحظه مراتازه کند ادراری

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب بیست و ششم: در صفت گریستن » شمارهٔ ۱۲

 

گفتم ای چشم خواب میباید برد

بویی ز دل خراب میباید برد

چندین مگری گفت در آتش غرقم

وین واقعه را به آب میباید برد

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب بیست و ششم: در صفت گریستن » شمارهٔ ۱۳

 

آن دل که نشان غمگساری میجست

خون گشت و نیافت، روزگاری میجست

وان خون همه در کنار من ریخت ز چشم

کو نیز ز چشم من کناری میجست

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب بیست و ششم: در صفت گریستن » شمارهٔ ۱۴

 

ای دل هر دم دست به خون نتوان برد

ور دل بردی ز غم کنون نتوان برد

وی دیده تو کم گری که چندینی آب

در هیچ زمین به پل برون نتوان برد

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب بیست و ششم: در صفت گریستن » شمارهٔ ۱۵

 

ای دل ز هوای عشق کیفر میبر

در کشتن خود دست به خنجر میبر

وی دیده تو کردهیی که خون گشت دلم

چون خون زتو افتاد تو در سر میبر

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب بیست و ششم: در صفت گریستن » شمارهٔ ۱۶

 

هر سیل که از خون جگر خواهد خاست

در وادی عشق راهبر خواهد خاست

هر خوش دلیی که آن ز پندار نشست

بگری که همه بگریه بر خواهد خاست

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب بیست و ششم: در صفت گریستن » شمارهٔ ۱۷

 

خونی که مرا در دل و جان اکنون هست

صد چندانم ز چشم چون جیحون هست

گر قصد کنی به خون من کشته شوی

کاینجا که منم هزاردریاخون هست

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب بیست و ششم: در صفت گریستن » شمارهٔ ۱۸

 

یک همنفسی کو که برو گریم من

گر هم نفسی بود نکو گریم من

در روی همه زمین نمییابم باز

خاکی که برو سیر فرو گریم من

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب بیست و ششم: در صفت گریستن » شمارهٔ ۱۹

 

گفتم:‌دل من که خانهٔ جان اینست

از دیده خراب شد که طوفان اینست

گفتا که چو آب چشم داری بسیار،

در آب گذار چشم، درمان اینست

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب بیست و ششم: در صفت گریستن » شمارهٔ ۲۰

 

از شرم رخت سرخی گل میبشود

وز شور لبت تلخی مل میبشود

چون با تو به پل برون نمیشد آبم

خون میگریم اگر به پل مینشود

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب بیست و ششم: در صفت گریستن » شمارهٔ ۲۱

 

ای عشق توأم در تک و تاب افکنده

سودای توأم بی خور و خواب افکنده

بی روی تودر مردمک دیدهٔ من

خون ریزش را سپر بر آب افکنده

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب بیست و ششم: در صفت گریستن » شمارهٔ ۲۲

 

تا کی ریزم ز چشمِ خون پالا اشک

بالای سرم گذشت صد بالا اشک

دردی که ز تو در دلم آرام گرفت

پرداخته کی شود به صد دریا اشک

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب بیست و ششم: در صفت گریستن » شمارهٔ ۲۳

 

چون دردِ دلم تو میپسندی بسیار

تن در دادم به دردمندی بسیار

چون خنده همی آیدت از گریهٔ من

زان میگریم تا تو بخندی بسیار

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب بیست و ششم: در صفت گریستن » شمارهٔ ۲۴

 

تا جان دارم حلقِ من و خنجر تو

با جان چکنم گر نکنم در سر تو

میآیم و همچو ابر میریزم اشک

تا آب زنم به اشک خاک در تو

عطار
 
 
۱
۱۰۹۸
۱۰۹۹
۱۱۰۰
۱۱۰۱
۱۱۰۲
۶۵۱۳