گنجور

عطار » مختارنامه » باب بیست و سوم: در خوف عاقبت و سیری نمودن از عمر » شمارهٔ ۷۰

 

تن پست شد از درد اگر پست نبود

جان مست شد از دریغ اگر مست نبود

از پای درآمدم که تا چشم زدم

ازدست بشد دلی که در دست نبود

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب بیست و سوم: در خوف عاقبت و سیری نمودن از عمر » شمارهٔ ۷۱

 

افسوس که ناچار بمی باید مرد

در محنت و تیمار بمی باید مرد

چون دانستم که چون همی باید زیست

دل پر حسرت زار بمی باید مرد

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب بیست و سوم: در خوف عاقبت و سیری نمودن از عمر » شمارهٔ ۷۲

 

دل رفت و ز آتش طرب دود ندید

جان شد ز جهان و از جهان سود ندید

چشمی که همه جهان بدان میدیدم

پر خون شد و روی هیچ بهبود ندید

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب بیست و سوم: در خوف عاقبت و سیری نمودن از عمر » شمارهٔ ۷۳

 

هان ای دل خسته کاروان می‌گذرد

بیدار شو آخر که جهان می‌گذرد

آن شد که دمی در همه عمرت خوش بود

باقی همه بر امید آن می‌گذرد

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب بیست و سوم: در خوف عاقبت و سیری نمودن از عمر » شمارهٔ ۷۴

 

عمری که گذشت زود انگار نبود

وز عمر زیان و سود انگار نبود

چون آخر عمر اول افسانه است

کو عمر که هرچه بود انگار نبود

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب بیست و سوم: در خوف عاقبت و سیری نمودن از عمر » شمارهٔ ۷۵

 

بنیاد جهان غرور و سوداست همه

پنهان نتوان کرد که پیداست همه

چه رنج بری که حاصل عمر در آن

تا چشم کنی باز دریغاست همه

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب بیست و سوم: در خوف عاقبت و سیری نمودن از عمر » شمارهٔ ۷۶

 

با این دلِ چون قیر چه خواهی کردن

با نَفْسِ زبون گیر چه خواهی کردن

در روز جوانی بنکردی کاری

امروز چنین پیر چه خواهی کردن

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب بیست و سوم: در خوف عاقبت و سیری نمودن از عمر » شمارهٔ ۷۷

 

میپنداری که بیخبر بتوان زیست

در بیخبری زیر و زَبَر بتوان زیست

چندانک نشینی تو و آخر بیقین

ای بی سر و بن چند دگر بتوان زیست

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب بیست و چهارم: در آنكه مرگ لازم و روی زمین خاك رفتگان است » شمارهٔ ۱

 

شیر اجلت چو درکمین خواهد بود

در خاک فتادنت یقین خواهد بود

در دور زمان مساز املاک و بدان

قسمت ز زمان دو گز زمین خواهد بود

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب بیست و چهارم: در آنكه مرگ لازم و روی زمین خاك رفتگان است » شمارهٔ ۲

 

گیرم که ترا لطف الاهی آمد

در ملک تو ماه تا به ماهی آمد

در هر وطنی سرای و باغی چه کنی

میپنداری که باز خواهی آمد

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب بیست و چهارم: در آنكه مرگ لازم و روی زمین خاك رفتگان است » شمارهٔ ۳

 

چون روی تو در هلاک خواهد بودن

قسم تو دو گز مغاک خواهد بودن

بر روی زمین چند کنی جای و سرای

چون جای تو زیر خاک خواهد بودن

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب بیست و چهارم: در آنكه مرگ لازم و روی زمین خاك رفتگان است » شمارهٔ ۴

 

از آتش دل چو دود بر خواهی خاست

وز راه زیان و سود برخواهی خاست

وین کلبه که ایمن اندر او بنشستی

ایمن منشین که زود برخواهی خاست

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب بیست و چهارم: در آنكه مرگ لازم و روی زمین خاك رفتگان است » شمارهٔ ۵

 

زان پیش که در عینِ هلاکت فکنند

بفکن همه پاک، بو که پاکت فکنند

زیرا که ز روزگار روزی چندی

بر تو شمرند و پس به خاکت فکنند

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب بیست و چهارم: در آنكه مرگ لازم و روی زمین خاك رفتگان است » شمارهٔ ۶

 

تا کی به نظارهٔ جهان خواهی زیست

فارغ ز طلسم جسم و جان خواهی زیست

یک ذرّه به مرگِ خویشتن برگت نیست

پنداشتهای که جاودان خواهی زیست

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب بیست و چهارم: در آنكه مرگ لازم و روی زمین خاك رفتگان است » شمارهٔ ۷

 

گاهی به قبولِ خلق خواهی آویخت

گاهی به عصا و دلق خواهی آویخت

از بهرِ شکم روز و شبان در تک و پوی

خود را به گلو و حلق خواهی آویخت

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب بیست و چهارم: در آنكه مرگ لازم و روی زمین خاك رفتگان است » شمارهٔ ۸

 

گر در کوهی مقیم و گر در دشتی

بر خاک گذشتگان مجاور گشتی

بر خاک تو بگذرند ناآمدگان

چندان که تو برگذشتگان بگذشتی

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب بیست و چهارم: در آنكه مرگ لازم و روی زمین خاك رفتگان است » شمارهٔ ۹

 

چون رفتنِ بیقیاس داری در پی

چندانک روی هراس داری در پی

ای خوشهٔ سرسبز بسی سر مفراز

چون میدانی که داس داری در پی

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب بیست و چهارم: در آنكه مرگ لازم و روی زمین خاك رفتگان است » شمارهٔ ۱۰

 

ره بس دور است توشه بردار و برو

فارغ منشین تمام بردار وبرو

تا چند کنی جمع که تا چشم زنی

فرمان آید که جمله بگذار و برو

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب بیست و چهارم: در آنكه مرگ لازم و روی زمین خاك رفتگان است » شمارهٔ ۱۱

 

هر رنگ که ممکن است آمیخته گیر

هر فتنه که ساکن است انگیخته گیر

وین روی چو ماه آسمانت بدریغ

از صرصر مرگ در زمین ریخته گیر

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب بیست و چهارم: در آنكه مرگ لازم و روی زمین خاك رفتگان است » شمارهٔ ۱۲

 

گیرم که جهان به کام دیدی وشدی

زلف همه دلبران کشیدی و شدی

چیزی که ترا هوا بر آن میدارد

انگار بدان همه رسیدی و شدی

عطار
 
 
۱
۱۰۹۳
۱۰۹۴
۱۰۹۵
۱۰۹۶
۱۰۹۷
۶۵۱۳