گنجور

عطار » مختارنامه » باب بیست و سوم: در خوف عاقبت و سیری نمودن از عمر » شمارهٔ ۵۰

 

ای دل همه را بیازمودیم و شدیم

بسیار بگفتیم و شنودیم وشدیم

فی الجلمه چنان که رفته بودیم شدیم

کِشتیم وفا، جفا درودیم و شدیم

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب بیست و سوم: در خوف عاقبت و سیری نمودن از عمر » شمارهٔ ۵۱

 

گه دستخوشِ زمانه خواهیم شدن

گه پیشِ بلا نشانه خواهیم شدن

چون نیست به جز فسانهای کارِ جهان

در خواب، بدین فسانه خواهیم شدن

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب بیست و سوم: در خوف عاقبت و سیری نمودن از عمر » شمارهٔ ۵۲

 

از آز و طمع بیخور و خفتیم همه

وز حرص و حسد در تب وتفتیم همه

چیزی که شد اندر پی آن ضایع عمر

ضایع بگذاشتیم و رفتیم همه

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب بیست و سوم: در خوف عاقبت و سیری نمودن از عمر » شمارهٔ ۵۳

 

هرگز ره دین براستی نسپردیم

هرگز به مراد دل دمی نشمردیم

دردا که زغفلت شبانروزی خویش

رفتیم وبسی خصم و خصومت بردیم

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب بیست و سوم: در خوف عاقبت و سیری نمودن از عمر » شمارهٔ ۵۴

 

کو تن که ز پای در فتادست امروز

کو دل که ز دیده خون گشادست امروز

در هر هوسی که بود دستی بزدیم

زان دست زدن، به دست، بادست امروز

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب بیست و سوم: در خوف عاقبت و سیری نمودن از عمر » شمارهٔ ۵۵

 

از عمر گذشته عبرتی بیش نماند

وز مانده نیز حیرتی بیش نماند

عمری که ازو دمی به جان میارزید

چون باد گذشت و حسرتی بیش نماند

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب بیست و سوم: در خوف عاقبت و سیری نمودن از عمر » شمارهٔ ۵۶

 

چون رفتن جان پاک آمد در پیش

تن را سبب هلاک آمد در پیش

تا عمر در آبِ دیده و آتشِ دل

چون باد گذشت و خاک آمد در پیش

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب بیست و سوم: در خوف عاقبت و سیری نمودن از عمر » شمارهٔ ۵۷

 

دل در سر درد شد به درمان نرسید

جان در سر دل شد و به جانان نرسید

خوش خوش برسید عمرم ازگفت و شنود

وین قصّهٔ درد ما به پایان نرسید

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب بیست و سوم: در خوف عاقبت و سیری نمودن از عمر » شمارهٔ ۵۸

 

هم کار ز دست رفت در بی کاری

هم عمر عزیز میرود در خواری

تا چون بود این باقی عمرم که نبود

از عمر گذشته هیچ برخورداری

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب بیست و سوم: در خوف عاقبت و سیری نمودن از عمر » شمارهٔ ۵۹

 

دردا که دلم را تن بَطّال بکشت

مهدی مرا به ظلم دجّال بکشت

در بادیهای، چراغکی میبردم

یک صر صر تند آمد و در حال بکشت

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب بیست و سوم: در خوف عاقبت و سیری نمودن از عمر » شمارهٔ ۶۰

 

افسوس که روزگارم از دست بشد

جان و دل بیقرارم از دست بشد

گفتم که به حیله کار خود دریابم

چون دریابم که کارم ازدست بشد

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب بیست و سوم: در خوف عاقبت و سیری نمودن از عمر » شمارهٔ ۶۱

 

از گلشن دل نصیب من خار رسید

وز جان به لب رسیده تیمار رسید

افسوس که آفتاب عمرم ناگاه

در بیخبری بر سر دیوار رسید

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب بیست و سوم: در خوف عاقبت و سیری نمودن از عمر » شمارهٔ ۶۲

 

چون لایق گنج نیست ویرانهٔ عمر

می نتوان شد مقیم هم خانهٔ عمر

وقت است که درخواب شوم، بو که شوم!

زیرا که به آخر آمد افسانهٔ عمر

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب بیست و سوم: در خوف عاقبت و سیری نمودن از عمر » شمارهٔ ۶۳

 

امروز منم نشسته نه نیست نه هست

در پردهٔ نیستْ هست شوریده و مست

چه چاره کنم چو شیشه افتاد و شکست

هم دست ز کار رفت و هم کار از دست

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب بیست و سوم: در خوف عاقبت و سیری نمودن از عمر » شمارهٔ ۶۴

 

رفتم که بنای عمر نامحکم بود

وین تیره سرای، سخت نامحرم بود

پندار که سوزنی ز عیسی گم گشت

و انگار که ارزنی ز دنیا کم بود

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب بیست و سوم: در خوف عاقبت و سیری نمودن از عمر » شمارهٔ ۶۵

 

رفتم خط عشق وبندگی نادیده

جز حسرت و جز فکندگی نادیده

میگریم پشت بر جهان آورده

میمیرم روی زندگی نادیده

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب بیست و سوم: در خوف عاقبت و سیری نمودن از عمر » شمارهٔ ۶۶

 

کارم ز دل گرم و دم سرد گذشت

هر خشک و ترم که بود در درد گذشت

عمری که ز جان عزیزتر بود بسی

چون باد به من رسید و چون گرد گذشت

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب بیست و سوم: در خوف عاقبت و سیری نمودن از عمر » شمارهٔ ۶۷

 

شد عمر و دل از کرده پشیمان آمد

کارم بنرفت و کار تاوان آمد

گر راه نگه کنم بسر شد بر من

ور عمرنگه کنم به پایان آمد

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب بیست و سوم: در خوف عاقبت و سیری نمودن از عمر » شمارهٔ ۶۸

 

آن شد که دلم را غمِ جانانی بود

دل خون شد و یاوه گشت اگر جانی بود

هر دم که زدم ز عمر تاوانی بود

آن نیز فرو گذشت و درمانی بود

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب بیست و سوم: در خوف عاقبت و سیری نمودن از عمر » شمارهٔ ۶۹

 

زین شیوه که ازعمر برآوردم گرد

کس در دو جهان بر نتواند آورد

خون میگرید دل من از غصهٔ آنک

کاری بنکردم و توانستم کرد

عطار
 
 
۱
۱۰۹۲
۱۰۹۳
۱۰۹۴
۱۰۹۵
۱۰۹۶
۶۵۱۳