ملکالشعرا بهار » قطعات » شمارهٔ ۱۷۳ - سنجر و امیر معزی
گماشت بر من و بر عرض من سفیهی چند
ازین دروغزنی، فاسقی، زبونگیری
ملکالشعرا بهار » قطعات » شمارهٔ ۱۷۳ - سنجر و امیر معزی
نبشته این پی رسواییم مقالاتی
کشیده آن پی بدنامیم تصاویری
ملکالشعرا بهار » قطعات » شمارهٔ ۱۷۳ - سنجر و امیر معزی
گرفته سیم و زر از... و کرده هجو بهار
هجای گندهتر از گندنایی و سیری
ملکالشعرا بهار » قطعات » شمارهٔ ۱۷۳ - سنجر و امیر معزی
علو قدر مرا اینت برترین برهان
که... راست ز من وحشتی و تشویری
ملکالشعرا بهار » قطعات » شمارهٔ ۱۷۳ - سنجر و امیر معزی
مرا که دامان از آفتاب پاکتر است
سیاه رو نکند تهمتی و تکفیری
ملکالشعرا بهار » قطعات » شمارهٔ ۱۷۳ - سنجر و امیر معزی
کسی که شصت بهارش گذشت کج نکند
رهش، نه سردی مهری نه گرمی تیری
ملکالشعرا بهار » قطعات » شمارهٔ ۱۷۳ - سنجر و امیر معزی
ز عهد باز نگردم ز خوف دشنامی
ز گفته دست نشویم به سوء تعبیری
ملکالشعرا بهار » قطعات » شمارهٔ ۱۷۳ - سنجر و امیر معزی
به ترک دوست نگویم به هیچ تهدیدی
به راه غیر نپویم به هیچ تحذیری
ملکالشعرا بهار » قطعات » شمارهٔ ۱۷۳ - سنجر و امیر معزی
به پیشگاه جلال خدا معاذالله
نکردهام گنهی کآوردم معاذیری
ملکالشعرا بهار » قطعات » شمارهٔ ۱۷۳ - سنجر و امیر معزی
نه زبن حسودان در آرزوی تحسینی
نه زین عوانان در انتظار تقدیری
ملکالشعرا بهار » قطعات » شمارهٔ ۱۷۳ - سنجر و امیر معزی
بهرغم سنت دیرین و راه و رسم مهان
نداشت..... حرمت چو من پیری
ملکالشعرا بهار » قطعات » شمارهٔ ۱۷۳ - سنجر و امیر معزی
بسی حقایق گفتم، ولیک در بر...
نبود یکسره جز حیلتی و تزویری
ملکالشعرا بهار » قطعات » شمارهٔ ۱۷۳ - سنجر و امیر معزی
نهراست گفت و نه گفتار بنده داشت بهراست
جز آن که شد تلف از عمر ما مقادیری
ملکالشعرا بهار » قطعات » شمارهٔ ۱۷۳ - سنجر و امیر معزی
به ماه بهمن گفتم یکی قصیده که بود
ز راه و رسم بزرگی، بزرگ تصویری
ملکالشعرا بهار » قطعات » شمارهٔ ۱۷۳ - سنجر و امیر معزی
گر آن سخنها بر سنگ خاره گشتی نقش
شدی ز سنگ عیان پاسخی و تقریری
ملکالشعرا بهار » قطعات » شمارهٔ ۱۷۳ - سنجر و امیر معزی
گمانم آن که برنجید نیز از آن سخنان
چو بود منتظر مدحتی ز نحریری
ملکالشعرا بهار » قطعات » شمارهٔ ۱۷۳ - سنجر و امیر معزی
یکی نگفت بهار است شهره در فن خویش
چنان که هست بهرکشوری مشاهیری
ملکالشعرا بهار » مثنویات » شمارهٔ ۱ - سرگذشت شاعر در اولین مسافرت او به تهران
چند روزی ز مردم موذی
دور باشیم ما به فیروزی
ملکالشعرا بهار » مثنویات » شمارهٔ ۲۲ - بچهٔ ترس
که ای گردنفراز آهنینپی
کهبود اوکاینچنینترسیدیاز وی؟!!