اسیری لاهیجی » رسائل » شرحی بر یک رباعی عرفانی
از پنجهٔ پنج و شش در شش به در آی
وز کشمکش سپهر سرکش به در آی
خواهی که چشمی ذوق خوشیهای عدم
از ناخوشی وجود خوش خوش به در آی
اسیری لاهیجی » رسائل » شرحی بر یک رباعی عرفانی
خواهی که چشمی ذوق خوشیهای عدم
از ناخوشی وجود خوش خوش به در آی
اسیری لاهیجی » رسائل » شرحی بر یک رباعی عرفانی
گر کلاه فقر خواهی سر ببر
وز خود و جمله جهان یکسر ببر
تا بود یک ذره از هستی به جا
کفر باشد گر نهی در عشق پا
اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱
از ما نبود نشان و نامی پیدا
زان رو که شدم غریق دریای فنا
از هستی خود چو محو گشتم دیدم
از دست حبیب خلعت عز بقا
اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲
داری سر جور و بیوفائی با ما
پیوسته ازآن کنی جدائی باما
یارب بود این که از سر مهر و وفا
رخسار چو خورشید نمائی با ما
اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳
جان و دل من فدای جانان بادا
در حسن رخش دو دیده حیران بادا
تا سر بودم همیشه اندر سرمن
سودای سر زلف پریشان بادا
اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴
ای ملک فراق جای دیرینه ما
مأوای غم تو خانه سینه ما
ظاهر شده عکس جمله اسما و صفات
در مظهر تام قلب بی کینه ما
اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵
ای ذات تو برتر از خیال من و ما
ز آثار صفات تو جهان شد پیدا
اشیاء همه غرق نور رویت بینم
ای حسن و جمال تو هویدا ز اشیا
اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۶
مائیم مجرد از اضافات و نسب
آزاده ز قید وصف مربوب وز رب
در مرتبه ذات معرا ز صفات
هرگز نبود نام ز مطلوب و طلب
اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۷
حال دل دیوانه عجایب حالیست
کین نقطه دل بروی دلبر خالیست
در حیرت آنکه این چه خالست و چه رو
خاموش چنانم که تو گوئی لالیست
اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۸
سرگشته چو گو شدم بمیدان غمت
صد زخم بجان خوردم ز چوگان غمت
بی راهبری راه بپایان نبرد
جویای وصال در بیابان غمت
اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۹
چون سبزه دمیده شد به بستان رخت
بشکفت بنفشه در گلستان رخت
دارد همه روز و شب فغان بلبل مست
کافسوس که زاغ شد نگهبان رخت
اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۰
تا گشت دلم ز عشق پابست غمت
از پای فتاد جانم از دست غمت
از شوق گلستان رخت مرغ دلم
چون بلبل بی نوای شد مست غمت
اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۱
خورشید رخ تو ماه تابان من است
لعل لب تو چشمه حیوان من است
چون ظلمت و نور عکس زلف و رخ تست
کفر دو جهان همیشه ایمان من است
اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۲
از آتش شوق تو دلم بریانست
وز داغ فراق جان ما سوزانست
تا حسن رخ تو دیدم از هر دو جهان
کفر سرزلف تو مرا ایمانست
اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۳
مائیم منزه از قیود ملکوت
هستیم مقدس از صفات جبروت
پیدا نبود ز ما، نه اسم و نه صفت
پنهان بنقاب عزم اندر لاهوت
اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۴
هر لحظه جمال دوست دیدن چه خوش است
زان لب سخن بوسه شنیدن چه خوش است
بربوی وصال او دل و جان مرا
دامن ز همه جهان کشیدن چه خوش است