اسیری لاهیجی » رسائل » شرح دو بیت از مثنوی
ز من جان پدر این پند بپذیر
برو دامان صاحبدولتی گیر
که قطره تا صدف را در نیابد
نگردد گوهر و روشن نتابد
اسیری لاهیجی » رسائل » شرح دو بیت از مثنوی
وجود اندر کمال خویش ساری است
تعیّنها اموری اعتباری است
امور اعتباری نیست موجود
عدد بسیار، یک چیز است معدود
اسیری لاهیجی » رسائل » شرح دو بیت از مثنوی
این طایفهاند اهل معنا
باقی همه خویشتن پرستند
فانی ز خود و به دوست باقی
این طرفه که نیستند و هستند
اسیری لاهیجی » رسائل » شرح دو بیت از مثنوی
در آن دم که من حق مطلق شوم
نماند دویی جملگی حق شوم
بود علم من علم حیّ علیم
نباشد به جز من خدای عظیم
اسیری لاهیجی » رسائل » شرح بیتی از عطار
چون گل از خار است و خار از گل چرا
هر دو در جنگند و اندر ماجرا
یا نه جنگ است از برای حکمت است
همچو جنگ خرفروشان صنعت است
اسیری لاهیجی » رسائل » شرح بیتی از عطار
چون که بیرنگی اسیر رنگ شد
موسیای با موسیای در جنگ شد
چون به بیرنگی رسی کان داشتی
موسی و فرعون دارند آشتی
اسیری لاهیجی » رسائل » شرح بیتی از عطار
حسن خود را از لباس آرد برون
باز در ذات خودش سازد وطن
کثرت کونین را در خود کشد
بحر وحدت چون که گردد موج زن
اسیری لاهیجی » رسائل » شرحی بر یک رباعی عرفانی
از پنجهٔ پنج و شش در شش به در آی
وز کشمکش سپهر سرکش به در آی
خواهی که چشمی ذوق خوشیهای عدم
از ناخوشی وجود خوش خوش به در آی
اسیری لاهیجی » رسائل » شرحی بر یک رباعی عرفانی
گر کلاه فقر خواهی سر ببر
وز خود و جمله جهان یکسر ببر
تا بود یک ذره از هستی به جا
کفر باشد گر نهی در عشق پا
اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱
از ما نبود نشان و نامی پیدا
زان رو که شدم غریق دریای فنا
از هستی خود چو محو گشتم دیدم
از دست حبیب خلعت عز بقا
اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲
داری سر جور و بیوفائی با ما
پیوسته ازآن کنی جدائی باما
یارب بود این که از سر مهر و وفا
رخسار چو خورشید نمائی با ما
اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳
جان و دل من فدای جانان بادا
در حسن رخش دو دیده حیران بادا
تا سر بودم همیشه اندر سرمن
سودای سر زلف پریشان بادا
اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴
ای ملک فراق جای دیرینه ما
مأوای غم تو خانه سینه ما
ظاهر شده عکس جمله اسما و صفات
در مظهر تام قلب بی کینه ما
اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵
ای ذات تو برتر از خیال من و ما
ز آثار صفات تو جهان شد پیدا
اشیاء همه غرق نور رویت بینم
ای حسن و جمال تو هویدا ز اشیا
اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۶
مائیم مجرد از اضافات و نسب
آزاده ز قید وصف مربوب وز رب
در مرتبه ذات معرا ز صفات
هرگز نبود نام ز مطلوب و طلب
اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۷
حال دل دیوانه عجایب حالیست
کین نقطه دل بروی دلبر خالیست
در حیرت آنکه این چه خالست و چه رو
خاموش چنانم که تو گوئی لالیست
اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۸
سرگشته چو گو شدم بمیدان غمت
صد زخم بجان خوردم ز چوگان غمت
بی راهبری راه بپایان نبرد
جویای وصال در بیابان غمت
اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۹
چون سبزه دمیده شد به بستان رخت
بشکفت بنفشه در گلستان رخت
دارد همه روز و شب فغان بلبل مست
کافسوس که زاغ شد نگهبان رخت
اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۰
تا گشت دلم ز عشق پابست غمت
از پای فتاد جانم از دست غمت
از شوق گلستان رخت مرغ دلم
چون بلبل بی نوای شد مست غمت
اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۱
خورشید رخ تو ماه تابان من است
لعل لب تو چشمه حیوان من است
چون ظلمت و نور عکس زلف و رخ تست
کفر دو جهان همیشه ایمان من است