گنجور

عطار » مختارنامه » باب چهل و یكم: در صفت بیچارگی عاشق » شمارهٔ ۱

 

عشقت که به صد هزار جان ارزانی است

بحری است که موج او همه حیرانی است

تا لاجرم از عشق تو همچون فلکی

سر تا سر کارم همه سرگردانی است

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهل و یكم: در صفت بیچارگی عاشق » شمارهٔ ۲

 

نی در ره تو گرد تو میبینم من

نه هیچ کسی مرد تو میبینم من

هرجا که به گوشهای درون دلشدهای است

ماتم زدهٔ درد تو میبینم من

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهل و یكم: در صفت بیچارگی عاشق » شمارهٔ ۳

 

بر باطل نیست گر دلم دیوانه است

زیرا که تو شمعی و دلم پروانه است

قصّه چکنم که هر که بودند همه

در تو نرسیدند و دگر افسانه است

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهل و یكم: در صفت بیچارگی عاشق » شمارهٔ ۴

 

نه مرد و نه نامرد توام میدانی

زیرا که نه در خورد توام میدانی

دلسوختهٔ عشق توام میبینی

ماتم زدهٔ درد توام میدانی

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهل و یكم: در صفت بیچارگی عاشق » شمارهٔ ۵

 

در عشق تو پیوسته به جان می‌گردم

چون شیفتگان گِردِ جهان می‌گردم

بر خاک نشسته اشک خون می‌ریزم

پس نعره‌زنان در آن میان می‌گردم

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهل و یكم: در صفت بیچارگی عاشق » شمارهٔ ۶

 

هم بر جانم این همه غم میدانی

هم کشته تنم به صد ستم میدانی

هر وقت بپرسی که چه افتاد ترا

بیچاره و بی کسم تو هم میدانی

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهل و یكم: در صفت بیچارگی عاشق » شمارهٔ ۷

 

چندان که غم تو میشود انبوهم

هم میکوشم که با دلی بستوهم

گر بشکافی سینهٔ پراندوهم

بینی تو که زیر صد هزاران کوهم

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهل و یكم: در صفت بیچارگی عاشق » شمارهٔ ۸

 

وقت است که بیقراری ما بینی

در عزت خویش خواری ما بینی

باری بنگر به گوشهٔ چشم به ما

گر میخواهی که زاری ما بینی

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهل و یكم: در صفت بیچارگی عاشق » شمارهٔ ۹

 

سودای ترا پشت سپه میدارم

اندوهِ ترا توشهٔ ره میدارم

چون از درِ اندوه درآمد کارم

دایم درِ اندوه نگه میدارم

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهل و یكم: در صفت بیچارگی عاشق » شمارهٔ ۱۰

 

جانا ز رهت نصیب من گردی نیست

آری چکنم مخنّثی مردی نیست

گر مردم و گر نیم مرا در ره تو

سرتاسر روزگار جز دردی نیست

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهل و یكم: در صفت بیچارگی عاشق » شمارهٔ ۱۱

 

زان روز که بوی پیرهن بی تو رسید

صد گونه غمم به جان و تن بی تو رسید

ور آب زمین و آسمان خون گردد

کی برگویم آنچه به من بی تو رسید

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهل و یكم: در صفت بیچارگی عاشق » شمارهٔ ۱۲

 

تادل دارم همدم تو باید داشت

تا جان دارم محرم تو باید داشت

بی تو همه روزم غم تو باید داشت

تنها همه شب ماتم تو باید داشت

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهل و یكم: در صفت بیچارگی عاشق » شمارهٔ ۱۳

 

آن راز که دل به دیده میگوید باز

و آن چیز که گم نکرد میجوید باز

تا کرد دلم درد ترا مرهمِ صبر

دردی دگر ازتو روی میشوید باز

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهل و یكم: در صفت بیچارگی عاشق » شمارهٔ ۱۴

 

ای ابر هوای عشق تو بس خون بار

وی راه غم تو وادیی بس خونخوار

در راه تو از ابر تحیر شب و روز

باران دریغ و درد میبارد زار

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهل و یكم: در صفت بیچارگی عاشق » شمارهٔ ۱۵

 

از درد منت اگر خبر خواهد بود

درمان ز توام درد دگر خواهد بود

درمان چکنم درد ترا چون هر روز

دردی که ز تست بیشتر خواهد بود

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهل و یكم: در صفت بیچارگی عاشق » شمارهٔ ۱۶

 

ای عشقِ تو عینِ عالم حیرانی

سودای تو سرمایهٔ سرگردانی

حالِ من دلسوخته تا کی پرسی

چون میدانم که به ز من میدانی

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهل و یكم: در صفت بیچارگی عاشق » شمارهٔ ۱۷

 

جانا صد ره بمُردم از حیرانی

بار دگرم زنده چه میگردانی

چون شرح دهم این همه سرگردانی

گر من بنگویم تو همه میدانی

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهل و یكم: در صفت بیچارگی عاشق » شمارهٔ ۱۸

 

چون حسن و جمال جاودان داری تو

شور دل و شیرینی جان داری تو

چون این داری و جای آن داری تو

بس سرگردان که در جهان داری تو

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهل و یكم: در صفت بیچارگی عاشق » شمارهٔ ۱۹

 

در راه تو دانش و خرد مینرسد

با عشق تو نام نیک و بد مینرسد

هستی ترا نهایتی نیست از آنک

هر هست که در تو میرسد مینرسد

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهل و یكم: در صفت بیچارگی عاشق » شمارهٔ ۲۰

 

گر قلب نبرد بایدت اینک دل

ور عاشق فرد بایدت اینک دل

گر کعبهٔ شوق بایدت اینک جان

ور قبلهٔ درد بایدت اینک دل

عطار
 
 
۱
۲