گنجور

عطار » مختارنامه » باب سی و هفتم: در صفت خط و خال معشوق » شمارهٔ ۱

 

بر لب، خط فستقیش، پیوسته بماند

و آن پسته دهان با جگری خسته بماند

ازتنگی پسته مغز را گنج نبود

از پوست بجست و بر در بسته بماند

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب سی و هفتم: در صفت خط و خال معشوق » شمارهٔ ۲

 

ای مورچهٔ خط! بدمیدی آخر

برگرد مهش خط کشیدی آخر

گویند که در مه نرسد هرگز مور

ای مور! به ماه چون رسیدی آخر

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب سی و هفتم: در صفت خط و خال معشوق » شمارهٔ ۳

 

بی برگ گلش جامه قبا خواهم کرد

باری بنپرسی که چرا خواهم کرد

آمد خط او و ورق گل بگرفت

یعنی که من این ورق فرا خواهم کرد

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب سی و هفتم: در صفت خط و خال معشوق » شمارهٔ ۴

 

گفتم: دل من ببردی ای جادو وش!

گفتا: چکنم تو دل ندادی خوش خوش

گفتم: رخت آتش است و خطّت دودست

گفتا که تو دود دیدهای از آتش

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب سی و هفتم: در صفت خط و خال معشوق » شمارهٔ ۵

 

گفتم: ز خط تو بوی خون می‌آید

وز خطّ تو عقل در جنون می‌آید

گفتا که خط از برای زر می‌آرم

گفتم که زر از سنگ برون می‌آید

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب سی و هفتم: در صفت خط و خال معشوق » شمارهٔ ۶

 

گه در خط دلبران شیرین نگرم

گه در خد و خال و زلفِ مشیکن نگرم

از بس که رخِ سیم بران میبینم

حیرت شدهام تا به کدامین نگرم

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب سی و هفتم: در صفت خط و خال معشوق » شمارهٔ ۷

 

زین خط که لعل تو کنون می‌آرد

دل خود که بود که جان جنون می‌آرد

سبزی خط تو سرخ‌رویی من است

کان سبزه مرا خطّ به خون می‌آرد

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب سی و هفتم: در صفت خط و خال معشوق » شمارهٔ ۸

 

از تیرِ غمت بسی جگر دوخته‌ای

بر مشک خطت بسی جگر سوخته‌ای

مگذار که خطّ تو ز دستم بشود

چون دست مرا بدان خط آموخته‌ای

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب سی و هفتم: در صفت خط و خال معشوق » شمارهٔ ۹

 

گفتی: «خطم از لبم جدا خواهد شد

وین وعده که میدهم وفا خواهد شد»

طوطی لبت به شکّر و آب حیاة

منقار فرو برده کجا خواهد شد

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب سی و هفتم: در صفت خط و خال معشوق » شمارهٔ ۱۰

 

ای زلفِ تو دامن قمر بگرفته

ماه تو به مشک سر به سر بگرفته

طوطی خط فستقیت بر عناب

حلقه زده و گردِ شکر بگرفته

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب سی و هفتم: در صفت خط و خال معشوق » شمارهٔ ۱۱

 

یا رب چه خط است این که درآوردی تو

تادست به بیداد برآوردی تو

دی خطّ به خون من همی آوردی

و امروز خطی پر شکر آوردی تو

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب سی و هفتم: در صفت خط و خال معشوق » شمارهٔ ۱۲

 

تا خط تو پشت بر قمر آوردست

عقل از دل من روی به درآوردست

طوطی خط زمردینت بر لعل

خطّی است که بر تنگ شکر آوردست

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب سی و هفتم: در صفت خط و خال معشوق » شمارهٔ ۱۳

 

چون خط تو باعث گنه خواهد شد

هر روز هزار دل ز ره خواهد شد

زین شیوه که خط تو محقق افتاد

دیوان من از خطت سیه خواهد شد

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب سی و هفتم: در صفت خط و خال معشوق » شمارهٔ ۱۴

 

اندیشهٔ ابروی تو پیوسته مراست

وز حلقهٔ زلفت دل بشکسته مراست

چون خط تو رسته است و دهانت بسته

عشقی است که بر رسته و بر بسته مراست

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب سی و هفتم: در صفت خط و خال معشوق » شمارهٔ ۱۵

 

از پستهٔ تو سبزهٔ خط بر رسته است

یا مغز ز پستهٔ تو بیرون جسته است

بررسته دگر باشد و بربسته دگر

این طرفه که بررستهٔ تو بربسته است

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب سی و هفتم: در صفت خط و خال معشوق » شمارهٔ ۱۶

 

تا خط تو بر خون جگر میخوانم

گوئی که غم دلم زبر میخوانم

از من ببری دلی چو خط آوردی

زیرا که من از خط تو بر میخوانم

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب سی و هفتم: در صفت خط و خال معشوق » شمارهٔ ۱۷

 

آن پسته میان مغز چون افتادست

یا آن خط فستقی کنون افتادست

یا مغز دران پسته نمیگنجیدست

وز تنگی جایگه برون افتادست

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب سی و هفتم: در صفت خط و خال معشوق » شمارهٔ ۱۸

 

دوش آمد و گفت: «آمده‌ام حور سرشت

تاختم کنم ملکت حوران بهشت»

گفتم: «به خطی سرخ بر آن زیر نویس»

رویش به خطی سبز در آن زیر نوشت

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب سی و هفتم: در صفت خط و خال معشوق » شمارهٔ ۱۹

 

از خجلت خط، رخت اگر پر عرق است

بر جملهٔ خوبان جهانت سبق است

گر از ورق گلت خطی پیدا شد

خط را ورقی باید و خط بر ورق است

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب سی و هفتم: در صفت خط و خال معشوق » شمارهٔ ۲۰

 

از عشقِ خط تو سرنگون میگردم

وز خال تو در میان خون میگردم

تا روی نمود نقطهٔ خال توام

چون پرگاری به سر برون میگردم

عطار
 
 
۱
۲